رمان من و این حال عجیبم

  • ۱۱ بهمن ۱۴۰۳
  • دسته‌بندی نشده
رمان من و این حال عجیبم

بخوانید: رمان من و این حال عجیبم اثر یگانه مولوی دانلود آسان فایل PDF – ویرایش جدید + قابل اجرا در همه دستگاه ها (اندروید و iOS)

سروین دختری است که در یک خانواده مرفه به دنیا امده، اتفاقات زیادی در جریان زندگی‌اش رخ می‌دهد که وحشی وار همان یک ذره بساط دلخوشی‌اش را هم داغان می‌کند، همه دل تنگی‌ها و دردهایش در گلویش جمع می‌شود تا اینکه روزی یک آخ گنده بکارت حنجره‌اش را پاره می‌کند، و تقویم روزهایش را پر از ترس و نفرت می‌کند! سروین برای فرار از تنهایی‌هایش به مردی پناه می‌برد …

پیش نمایشی از رمان من و این حال عجیبم

سروش یک مشت قند کف دست سروین می‌گذارد. سروین دو حبه قند را بین انگشتانش می‌گیرد و به سمت اسب می‌گیرد… سروش از پشت نزدیکش می‌شود و مچ سروین را می‌گیرد و به سمت اسب دراز می‌کند … سروین که از اسب می‌ترسد تلاش می‌کند دستش را کنار بکشد اما سروش اجازه نمی‌دهد… وقتی دهان اسب با دستش تماس پیدا می‌کند، چندشش می‌شود… در حالی که چشمانش را می‌بندد سرش را در سینه حمایتگر سروش فرو می‌برد. وقتی از تماس دوباره زبان اسب با دستانش خبری نیست چشمانش را باز می‌کند و خودش را از سروش جدا می‌کند… -ای بابا.. نیگا چه ادایی در میاره بابا اسب که نمی‌خورنت که. من که هر هفته میام با اینکه می‌دونه من خوشمزه‌ام نمی‌خورتم

دیگه تو که بدمزه هم هستی امکان نداره. دستانم را مشت می‌کنم و به شکم شش بگش می‌زنم… هنوز تازه می‌خواهم چیزی بگویم که انگشت اشاره‌اش را به سمتم می‌گیرد و تظاهر به ترس می‌کند… -وااااای یه سوسک بالدار رو مانتوته… جیغی با تمام قدرت می‌کشم و مانتویم را از تنم بیرون می‌کشم و تکانش می‌دهم… هنوز در جستجوی سوسک هستم که با یک حرکت من را از زمین بلند می‌کند و روی اسب سفید می‌گذارد… هر دو دستم را روی صورتم می‌گذارم و می‌گویم: سروش جون مینا بزارم پائین… چندشم میشه. دستی روی بازوهای برهنه‌ام می‌کشد و ارام زمزمه می‌کند: اگه سرصدا کنی بهش میگم خوشمزه‌ای‌ها … اصلا سوسک رو مانتوت نبود جوجه، اگه می‌گفتم مانتوتو در بیار

سوار اسب شو که در می‌رفتی… حیوون به این خوبی تا اسب سواری یاد نگیری ولت نمی‌کنم… سوتی می‌زند و عمو صفا را خطاب قرار می‌دهد: عمو صفا میای؟ در این فاصله شالم را از دور گردنم می‌کشم و به سروش می‌دهم… کلاه اسپرت را روی سرم اندازه می‌کنم و موهای بلندم را که بالا بسته‌ام مرتب می‌کنم… عموصفا که حالا کنار سروش ایستاده افسار اسب را به دست سروش می‌دهد… -بفرمائید اقا. -عموصفا این سروین خانم ما هنوزم از اسب می‌ترسه. شما مواظبش باش. -چشم آقا… سروش دستی روی اسب می‌کشد و با یک حرکت حرفه‌ای و سریع سوار اسب می‌شود… عمو صفا چند متری ما را همراهی می‌کند اما بعد با وجود ترسی که دارم چون حضور سروش را حس می‌کنم …

صفحه اختصاصی این رمان در رمان بوک: رمان من و این حال عجیبم

  • اشتراک گذاری
نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
  • admin
  • 15 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
مطالب مرتبط
موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
درباره ما
به بوک
به‌بوک: مرجع دانلود رایگان رمان‌های عاشقانه و جذاب ایرانی و خارجی. دنیایی از داستان‌های عاشقانه، هیجان‌انگیز و جذاب در انتظار شماست. کتابخانه‌ی آنلاین ما شامل هزاران رمان در ژانرهای مختلف است. همین حالا به‌بوک را ببینید و غرق در دنیای داستان شوید!
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
ابر برچسب ها
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!