نهال در دام عشق پسـری به اسم ارمین میافتد در حالیکه ارمین با نقشه به او نزدیک شده، خانواده نهـال از این ماجرا بی اطلاع هسـتند! در این بین رقیب ارمیـن به اسم اراد نهال را از ایران خارج میکند و…
گوشه ایی از رمان آنتریک سارنا آذر هی :
-آرمین؟! با سردی که توی نگاهش بود تموم تنم یخ بست. آب دهنم و قورت دادم. آرمین همیشه غیرتی بود. حتی وقتی میرفتیم بیرون و موهام زیادی بیرون بود دعوا راه مینداخت سعی کردم خودمو جمع و جور کنم. دردی که زیر شکمم بود هر لحظه بیشتر میشدو حس میکردم جون از تنم داره میره. -داری با من تموم میکنی؟ هومی کرد. زانوهام تا شدن و با دردی که نفسم و میگرفت باز هم شروع به حرف زدن کردم. -با من تموم.. تموم میکنی.. پس اگه از در اینجا برم بیرون و با یه مرد دیگه هر گورستونی برم واست مهم نیست؟! جوابی نداد. دست روی نقطه ضعفش گذاشتم.
-آرمین… اون رویاحمق و لجباز منو بالا نیار… برم با یه مرد دیگه و تو برات مهم نباشه؟! لبم و گزیدم و دستم و زیر شکمم مشت کردم خدایا این درد چی بود. دوتا دستام و روی زمین زدم و وزنمو روش انداختم. با شنیدن صدای قدمهای آرمین و با این فکر که میخواد بهم کمک کنه چشمهام برق زد. اما تا سرم و بالا آوردم سیلی که توی گوشم زد برق از چشمام پروند و بیجون روی زمین پخش شدم. حس اینکه خون از گوشهی لبم جاری میشد رو به خوبی میفهمیدم. روی دوتا پاهاش نشست و انگار که داره به یه تیکه آشغال نگاه میکنه خیره ام شد. -منو به چی تهدید میکنی؟!
اشک از گوشهی چشمام سر خورد.حس تلخ اینکه تموم مدت این من بودم که عاشق و دیوونش بودم و اون فقط سر اینکه تو شرکت پسش زده بودم و برای انتقام نزدیکم شده بود تموم وجودم و پر کرد. -عزیزم نامرد بازی تو وقتی اومدی پیشم برام ثابت شد نیازی نیست دیگه به رخ بکشی چه کارها میتونی بکنی. بینیم رو بالا کشیدم و کاملا بی ربط به تموم توهین هاش گفتم: خودم و میکشم. بلند شد و نگاه من دنبالش کشیده شد. -یه نامرد کمتر. فقط گمشو از خونهی من بیرون بعد دخل خودت و بیار! وقتی دید تکونی نمیخورم خودش عصبی نزدیکم شد و بی توجه به نالهی پر دردم دست زیر بازوم انداخت و کشون کشون سمت اتاق برد …
دانلود رمان آنتریک از سارنا آذر هی