همیشه آدمها رو با ظاهرشون نباید قضاوت کرد. پشت همهی چهرههایی که میبینیم، آدمهایی هستن که نمیشه فهمید تو قلب و فکر و روحشون چه چیزی جریان داره. گاهی باید دستشون رو گرفت، روحشون رو لمس کرد و به تنهاییهاشون نفوذ کرد تا بشه اون پوستهی سفت و سخت رو شکوند.این قصه، قصهی بیرون کشیدن یه روح پاک از یه جسم خسته و آسیبدیدهست. قصهی دیدن زیباییهای ذاتی آدمها، بیتوجه به حصار جسمانی اونها.این قصه… یعنی قصهی «لمس تنهایی ماه»…
گوشه ای از رمان لمس تنهایی ماه :
شتابزده کف دستش را روی در کوبید و هم زمان گفت : دیگه سفارش نکنما ، اذیت نکن ، یه گوشه بشین با وسایلت بازی کن تا برگردم.پسر بچه با ناراحتی در خودش جمع شد ! _ کی برمیگردی ؟ همان موقع در خانه باز و خانم جوان در آسانه در پیدا گردید. _ سلام راحله خانوم از این طرفا ؟
زن نگاهی به پسرش انداخته که سرش را پایین انداخته بود . _فدات بشم مریم جون ، من باید فوری برم جایی . این بچه باز خونه تنها میموند ، اگه بشه چند ساعتی پیشت بمونه ؟ لبخند زن جوان محو شد ! _ چند ساعت ؟ و نگاهش به پسر بچه افتاد که چند قدم عقب رفته بود .
راحله : قدر دو سه ساعت . خواهرش که از مدرسه برگشت بفرستش پایین .
مریم نگاه دیگری به پسر بچه انداخت . از چهره اش مشخص بود تمایلی به ماندن انجا ندارد.به هر حال نمیتوانست به همسایه اش نه بگوید . دستش را سمت پسرک دراز کرد و رو به راحله گفت : _ باشه برو خیالت راحت.
دانلود رمان جدید لمس تنهایی ماه
دانلود رمان اوهام از بهاره حسنی