با اتفاقی که در کودکی برای هورام می افتد او دختری گوشه گیر و منزوی میشود که فقط در فضای مجازی از زندگی لذت میبرد و این فضا از او شخصیت دیگری ساخته … سرنوشت هورام چه میشود ؟
وقتی هیوا ازم پرس یده بود که در مورد حلقه ی ازدواج مامان باید چیکار کنیم توی عالم بچگی بهش گفته بودم: -هر کی زودتر ازدواج کرد حلقه مال اون میشه.هیوا خندیده بود و با هم شرط و قبول کرده بودیم . درست قبل از عمل جراحیم بود . پر از امید بودم . میدونستم که خوب میشم . میدونستم وقتی این عمالی کذایی تموم بشه من یه دختر سالم میشم . اونوقت همه دوستم دارن .ونوقت همه میخوان بهم نگاه کنن .میدونستم که حلقه ی
مامان آخر سهم من میشه . توی دلم برای هیوا دل م یسوزوندم که نمیتونه حلقه رو داشته باشه.
ولی الان برای خودم دل می سوزونم . به خاطر حماقتم . به خاطر اون حس احمقانه ای که اون موقع داشتم . کی گفته که پایان همه ی قصه ها خوشه ؟ مگه دارم تو فیلم هندی زندگی میکنم ؟ از خواب بپر هورام . این تویی با چهره ای که تا آخر عمر باهاته.همون جا قید حلقه رو زدم . دلم نمیخواست حلقه رو از دست بدم ولیمن و هیوا به هم قول داده بودیم . باید حلقه رو بهش میدادم تا توی دستش بدرخشه. جلوی در باغ از ماشین پیاده شدیم . بیشتر از قبل شالم و توی صورتم میکشیدم . خوشبختانه هنوز کسی به جز پدر و مادر کیوان نیومده بودن . ولی بالاخره که چی ؟ باید با همه رو به رو میشدم .
میزی رو که گوشه ی دنج باغ بود انتخاب کردم . وسایلم و روی صندلی گذاشتم . مادر ک یوان به سمت من اومد و گفت: -عزیزم اینجا چرا میش ینی ؟ ماه بانو اون سمت نشست . بیا توام اونور.-نه اینجا راحتم. -اینجا کجاش راحته آخه ؟ یه گوشه دور از همه . بیا عزیزم.بدون اینکه منتظر جوابی از طرف من باشه به سمت میز ماه بانو که درست نزدیک مبل مخصوص عروس و داماد بود رفت . ناچارا با قدمای سست و لرزون دنبالش رفتم . ماه بانو که از حال و روز من خبر داشت برای چی اونجا نشسته بود ؟
هر چند مطمئن بودم که مادر کیوان مجبورش کرده که اونجا بشینه . کال زن قدرتمندی بود . از اون دسته زنا که ریاست طلبن . کنار ماه بانو نشستم . نگاهی بهم کرد و آروم جوری که فقط خودم بشنوم گفت: -یکم موهات و بزن کنار. -راحتم ماه بانو. ماه بانو میدونست که نباید دیگه اصرار کنه . بابا و پدر کیوان کنار در ایستاده بودن . مادر کیوان هم مدام در رفت و آمد بود و به خدمه ها دستوراتی می داد . باغ متعلق به پدر کیوان بود . فضای سر سبز و خوشگلی داشت . اگه امروز این همه استرس و نگرانی نداشتم . . . ادامه در فایل pdf
دانلود رمان بانوی سرخ از مهسا حسینی بدون سانسور