کوشا آقازادهی مغرور به خاطر اختلافات خانوادگی از خانه بیرون میزند و به فروش محصولات غیرمجاز روی میآورد. او با دختری از روستا آشنا میشود که قبلاً زندگی سختی داشته است و حالا مجبور است با کوشا ازدواج کند. اما در شب عروسی، کوشا بیهوش میشود و…به طور غافلگیر کنندهای، در شب عروسی، کوشا به خواب میرود. در خواب، او به دنیایی دیگر منتقل میشود. این دنیا پر از رنگها و شگفتیهاست. در آنجا، او با یک موجود جادویی به نام “لیلی” آشنا میشود. لیلی یک پرنسس است که در جستجوی قهرمانی برای نجات دنیایش است. او به کوشا میگوید که او میتواند قهرمانی باشد و دنیای لیلی را از تاریکی نجات دهد.
گوشه ای از رمان مفت باز اثر ماهور ابوالفتحی :
الان ده دقیقه است که بهار لایو گذاشته کسله، بی حوصله و خسته است؛ انگار هیچ چیزی نمی تونه سر حالش بیاره کامنت ها رو دونه دونه جواب میده و در جواب آدم هایی که میپرسن چته فقط میگه ” یکم کسلم” یا ” هیچی فقط یکم خسته ام و همین رو به روی من نشسته و لب تاپش رو روی پاهاش گذاشته هر از گاهی خمیازه می کشه و این کلافه ام می کنه از وقتی که اومدم حتى ده کلمه هم باهام حرف نزده و انگار کشوندن من به اینجا هم تاثیری روی حالش نداشته.
وقتی می اومدم مادرش رو دیدم که با عصبانیت از خونه بیرون میزد و طبق معمول می رفت سر کار خودش به مامانم زنگ زد خواهش کرد که نازار بیاد کمک بهار کنه واسه این چند روزی که مدرسه نرفته عقب نیفته نازار اومده و حالا بهارک نه حوصله داره و نه اعصاب. لپ تاپ رو روی پای من می ذاره و راه می افته به سمت آشپزخونه حالا من باید این لایو رو هندل کنم و این همون کاریه که ازش متنفرم لپ تاپ رو میبندم درسته که بهار وقت های تنهایی تموم سرگرمی و امیدش ختم میشه به پیجش اما حالا که من هستم از جام بلند میشم و میرم توی آشپزخونه کتری رو روی گاز گذاشته و می گه ببشید نازار، حوصله غذا درست کردن ندارم زنگ می زنم بیر… طی حرکتی آنی میپرم و میشینم روی اپن میگم : – بهتر دست پخت داری آخه تو …
نیشخند میزنه با اون حال و صورت دمق و میگم بگم دیروز کجا بودم پشم و برگ برات نمی مونه بهار عاشق اخبار فضولی و هیجانه شنیدن این حرف کافیه تا شاخک هاش فعال بشن و صورتش از اون مدل آشفته در بیاد و با هیجان بگه – کجا؟! – بیمارستان . کنجکاو می پرسه – بیمارستان واسه چی؟! حالا که موفق شدم از حالش دورش کنم، احساس بهتری دارم.رفتم دنبال تینا بریم مدرسه اینم لش و له به زور بیدارش کردم که آماده بشه خودم رفتم پایین هی وایسادم دیدم نه نیومد اصلا خبری نشد. دوییدم رفتم بالا دیدم باز غش کرده هیچی دیگه آژانس گرفتم بردمش بیمارستان بعد هر چی زنگ زدم شهریار دیدم نه در دسترسه نه جواب میده دیگه آخرش از رو ناچاری زنگ زدم به آزاد…
دانلود رمان مفت باز pdf ماهور ابوالفتحی