توضیحات
دانلود رمان خدمتکار عمارت از لعیالام با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
دختری که بخاطر بی پولی و بی کسی مجبور میشه تو عمارتی مشغول بکارشه که صاحب اون عمارت مردیه که…… پایان خوش
خلاصه رمان خدمتکار عمارت
بادیدن چشمای بازم باهول گفت عزیزم بچت سالمه سالمه لازم نیست مثل چند دقیقه پیش بیتابی کنی. متوجه جمله دومش نشدم ولی با شنیدن اینکه بچم سالمه اشک توچشمام جمع شد از خوشحالی. پسرکوچولوت الان تودستگاهه خدابرات حفظش کنه لبخندم تواوج درد وسعت پیداکرد و آروم ممنونمی گفتم در باتیکی باز شد و مامان داخل شد. ‘خوبی ماهک نگرانمون کردی نگفتم حالت بدشد خبر بدی. لبخند خسته ای زدم روبه پرستار لب زدم _میشه بچمو ببینم. “فعلا نه احتمالا تاشب میارنش پیشت. خواستم چیزی بگم که دردی تو شکمم پیچید و آخ ریزی گفتم. پرستار بعد گفتن چنتا نکات ریز به مامان از اتاق خارج شد مامان بااخم نگاهم کردو کنارم نشست.
بی فکری ماهک چیزیت میشد چی. آروم لب زدم _خداروشکر بچم حالش خوبه عصبی صداشو برد بالا. یکمم به فکر خودت باش آبروتو گذاشتی پای یه بچه بی پدر. حالاهم حال خودت عین خیالت نیست بی حال و عصبی لب زدم _حرف دهنتو بفهم مامان راجب بچه ی من درست صحبت کن. لبخند عصبی ای زد من نگران حالتم دختر نگران آبروتم. _هیس مامان فراموش نکردم منو یه زمان فروختی جاخورده و غمگین نگاهم کرد بابغض لب زد ‘کم کثافت کاریامو بزن روم میبینی که میخام جبران کنم. بلند شد وبه طرف در رفت یشیمون لب زدم _مامان ببخشید من منظوری… باکوبیده شدن در غمگین نگاهی به دیوار روبروم انداختم چه به روز من میومد؟
سیاوش تو بازندگی من چیکار کردی؟ با باز شدن در و داخل شدن یه پرستار با یه شیشه مثل آکواریوم باگیجی نگاهش کردم. با دیدن بچه ای میان چنتا دستگاه اشکام روون شد به زور بلند شد. پرستار پیشم متوقف شد. زبونم بنداومده بود باشوق داخلشو نگاه میکردم باگریه دستامو جلوی دهنم گذاشتم و از ذوق بلندزدم زیر گریه. نگاهم به مادرم که دم در وایستاده بود افتاد اونم مثل من گریه میکرد. من از خوشی دیدن بچم و مادرم ازخوشحالی من باذوق دستمو چسبوندم رو شیشه. تکون آرومی خورد که باذوق جیغی کشیدم و گریم اوج گرفت. کاش سیاوش بود و میدید ثمره عشقم بهشو کاش بود، کاش دوتایی خوشحالی میکردیم، کاش مثل تمام زوجا بودیم.