یزدان کیانی، مرد مقتدر و مرموز، به دنبال پیدا کردن قاتل همسرش است. او می‌داند که پسر عمویش، که به عنوان مقتول دستگیر شده، قاتل نیست. سروین پایدار، دختری باهوش و جسور، با نامزدش، پسر عموی یزدان، تصمیم می‌گیرد تا با یزدان همدست شود و قاتل اصلی را پیدا کنند تا علی را نجات دهند.
گوشه ای از رمان قند سیاه اثر آذر یوسفی
مستقیم نگاهم میکند و با غیض میگوید بفرما اینم رضا خان حالا حرف میزنی بفهمم چه مرگت شده که این شکلی شدی؟ یا میخوای بیشتر از این دقم بدی؟ انگار رضا را که دیده ام شیر شده ام که اخم هایم را در هم کشیده و جواب میدهم چرا اینقدر بزرگش میکنی یزدان؟ نیشخند میزند و مثل کسانی که دوست دارند از کلافگی سرشان را در دیوار بکوبند دست در موهایش میکند.من بهت میگم چشه نفسم لحظه ای میرود رضا با خونسردی نگاهم میکند و پلک هایش را روی هم میگذارد یزدان گیج و منگ نگاهش را میان ما میچرخاند و تک خنده ی پر بهتش را نشانمان میدهد.یعنی تو خبر داری؟
پس بگو منو مسخره کردین نمی توانم اینجا بمانم من نمی توانم بگویمش نمی توانم شاهد این صحنه باشم از جا بلند شده و با گلویی گرفته میگویم من میرم تو حیاط یزدان از جا پریده و با عصبانیت میغرد بتمرگ سر جات .رضا تشر میزند .یزدان فریاد میکشد تو ساکت شو درست کردین واسه ی من؟ چه خبر شده که همه خبر دارن جز من؟ رضا رو به روی یزدان می ایستد و دست هایش را روی شانه هایش میگذارد تا .بنشیند من زانو هایم از شدت استرس در حال تا شدن اند .بشین داداش بشین الان بهت میگم چیشده چرا اینطوری جوش میاری؟ چرا اینقدر بی طاقت شدی جدیدا؟
من میفهمم یزدان برای چه اینقدر کلافه و عصبی ست می فهمم چرا اینقدر عجیب و غریب شده. او فهمیده فهمیده که من از خانه شان چیز خوشایندی پیدا نکرده ام و از اینکه کسی توضیحی به او نمیدهد دارد دیوانه میشود. من خوبم رضا بگو رضا دوباره میخواهد یزدان را برای نشستن متقاعد کند که یزدان دستهایش را پس زده و با فریادی که مید کشد بسته شدن چشمهایم و بالا پریدن شانه هایم همزمان میشوند . دارم بهت میگم بگو کر شدی؟ رضا مکث می کند از درون میسوزم و از بیرون در حال انجمادم کاش پاهایم اینطور نمی لرزیدند ببین یزدان… سروین یه چیزی پیدا کرده داخل اتاق لیلا… یه مدرک محکم که…
دانلود رمان قند سیاه از آذر یوسفی
