دختری به نام ساراست که با دختر خاله مادرش فرشته زندگی میکنه و با بدحال شدن فرشته سارا مجبور میشه به پسراش که خارج از کشورن خبر بده و…
گوشه ای از رمان تقاطع اثر بهاره حسنی :
زنگ زد میخواست بداند که کجا هستم ادرس دادم و یک ساعت بعد، او و در نهایت حیرت من بهمن به سراغ من آمدند. دانش اخم هایش درهم بود و بهمن مثل همیشه بود. سرد و جدی. اما کاملا مشخص بود که بحثی بین شان در گرفته است. چیزی نگفتم و در سکوت نشستم. بهمن از ایینه به من نگاه کرد و گفت: با بهرنگ تماس نگرفتی؟ توجه دانش هم جلب شد و سرش کمی به طرف عقب، زاویه گرفت.
..نه اخم کم رنگی کرد. اگر میخوای یا نمی خوای خلاصه هر تصمیمی که داری بهش بگو. پا در هوا نگه ندار کسی رو. با ناراحتی گفتم: نمی خواستم پا در هوا نگه دارم کسی رو ولی وقتی تو میگی حواست به بهرنگ باشه دانش هم میگه بهرنگ خیلی آدم راحتیه خب منم میترسم یکم. بهمن با کمی تعجب به دانش که ناگهان شلیک خنده اش به هوا بلند شد نگاه کرد و گفت بهرنگ ادم راحتیه ؟!
دانش هم چنان که میخندید به عقب برگشت و مرا نگاه کرد. بعد نگاهش را به بهمن داد. چیز، منظورش چیه؟ بهمن دوباره از ایینه به من نگاه کرد. با حرص به هر دو نفرشان نگاه کردم. نمیگه؟گوشه لبان بهمن کمی بالا رفت.به این راحتی هم که نیست تا خودت نخوای که مردی جرات نمی کنه بهت پیشنهاد بده مطمئن باش که پشت این پیشنهادات مرد به چراغ سبز از طرف زن هست. مگه اینکه طرف کاملا مخش عیب داشته باشه .تو خودت گفتی….
به میان حرفم آمد.یادمه چی گفتم گفتم حواست به بهرنگ باشه همین حالا هم همین رو میگم حواست به بهرنگ باشه.نفسم را محکم بیرون دادم و پشت بازوی دانش را که همچنان می خندید نیشگانی اهسته گرفتم بهمن دوباره از ایینه نگاهم کرد و با لحنی جدی گفت: ما نهایت تا آخر این ماه ایران هستیم بعدش خودت می مونی و بهرنگ چشمانم را درشت کردم خب همینها رو میگی من رو میترسونی دیگه. نمی گم که بترسی میگم که حواست رو جمع کنی.به جای جوابش گفتم: چرا نمیذاری دانش بمونه صدایی از طرف دانش امد که به نظر، پوف تمسخر آمیز می آمد. اختیار دانش دست من نیست….
دانلود رمان جدید تقاطع از بهاره حسنی
