دانلود رمان آخرین سرو pdf زینب ایلخانی

دانلود رمان آخرین سرو pdf زینب ایلخانی

:سر فصل شروع هر دوره از زندگى ام همیشه با پاییز آغاز شده است…این قرارداد طبیعی بین من و پاییز همیشگى است، روزی که به دنیا آمده ام نیز پاییز بود…با پاییز عاشقی کردم، اصلا تمام اتفاقات و رویدادهاى مهم زندگی من نیز در پاییز رقم خورده است!حتى شروع اولین فصل قصه زندگى ام در همین پاییز نگاشته شد…سکانس فصل اول سناریوى من منظره ای از پاییز است، در هاله ای از غم…

دانلود رمان آخرین سرو از زینب ایلخانی

گوشه ای از رمان آخرین سرو اثر زینب ایلخانی :

یک بار دیگر رنگش پرید پاهایش دیگر قدرت تحمل وزنش را نداشتند به سختی خودش را به طرف صندلی کشاند و روی آن نشست دستهایش را روی صورتش قرار داد پیدا بود بشدت شرمسار است…. چند لحظه بعد در حالی که چشمان نمدارش را از میان کف دستهایش خارج میکرد و به من مینگریست ملتمسانه گفت:حالا میخوای چیکار کنی ماهی ! تو میخوای با پدر خودت چیکار کنی هیچی بابا یا به کل ببخیال بهادر میشم و ازش جدا میشم برام هم مهم نیست اگه تو کل بازار بزرگ تهرون جار بزنن دختر پرویز خان ، پلنگ مازندران بی صورت شده و بیخ ریش باباشه یااااا …. همانطوری که به من زل زده بود با تعجب پرسید یا چی ؟یا اینکه سرم رو پایین میندازم و همراهشون هر مطب و دکتری که بخوان میرم و سر بلندت میکنم که این هم یک شرطی داره پوز خندی زد و گفت: – شرط ؟!تو برای بابات شرط میذاری ؟

– آره بابا منم دختر توام… یک پلنگ زاده ! در ازای سر بلند کردنت باز گردوندن آبروت و در مقابل خاموش شدن به رسوایی بزرگ… برای اینکه هیچ وقت هیچ کس ندونه و نفهمه توی گذشته ی باغچه همایون چه داستانهای وحشتناک و چه رازهای مخوفی وجود داشته یک چیز ازت میخوام دهانش را محکم بسته و دندانهایش را با خشم بر یکدیگر میفشرد چشمانش واقعا شبیه پلنگ شده بود… سرخ و درنده ! وحشت کرده بود؛ این کاملا از رفتارش معلوم بود… وشرمنده… شرمنده از تمام اتفاقاتی که او میدانست و من هنوز هیچ نمی دانستم و او خیال میکرد همه را میدانم با اضطراب پرسید – سرو چه چیزهایی رو برات تعریف کرد؟نمیدانست سرو آنقدر بزرگ بود ، آنقدر جوانمرد بود که هیچ چیز را نگفته او که با همه ی دانسته هایش بی صدا گذاشت و گذشت…. نمیدانست از گذشته ی دور باغچه همایون به اندازه ی بال مگسی بیش نمیدانم و دگر هیچ… سکوتم را که دید بیشتر وحشت کرد.

در یک لحظه که مینالید و میگفت: هر چی بخوای بهت میدم هر کاری رو که بگی انجام میدم ولی قسمت میدم ماه… به حق پدری که به گردنت دارم فقط یه چیز ازت می خوام بهجت هیچ وقت هیچی نفهمه هیچ وقت! آنقدر خار دیدمش که دلم به حالش سوخت. مهر فرزندی مانع میشد که بیشتر از آن بد باشم دلم نیامد بیش از آن آزارش دهم نگاهش روی دهانم بود میخواست بداند چه چیزی را از او میخواهم سرم را زیر انداختم از همان زیر چشم نگاهش کردم و با خجالت گفتم : باغچه ی همایون رو میخوام… فقط باغچه ی همایون دوروز تمام مامان با من قهر کرده بود… از آن قهرهای سفت و سخت آخرین حرفی قبل از قهرش را خوب به یاد داشتم چشم سفید خیره سر از کی تا حالا انقدر مار شدی؟!! خجالت نکشیدی بابات نمرده طلب ارث و میراث میکنی؟ آخه مگه خیر ندیده بابات جز تو وارث دیگه ای هم داره؟! دلت از کجا درد گرفته….

دانلود رمان جدید آخرین سرو pdf زینب ایلخانی

  • اشتراک گذاری
نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
  • admin
  • ۱۱۰ بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
فهرست نویسندگان
درباره ما
به بوک
به‌بوک: مرجع دانلود رایگان رمان‌های عاشقانه و جذاب ایرانی و خارجی. دنیایی از داستان‌های عاشقانه، هیجان‌انگیز و جذاب در انتظار شماست. کتابخانه‌ی آنلاین ما شامل هزاران رمان در ژانرهای مختلف است. همین حالا به‌بوک را ببینید و غرق در دنیای داستان شوید!
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
ابر برچسب ها
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!