توضیحات
دانلود رمان چشمان از نگار با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
چشمان دختری که حاصل یک تجاوزه. که بامرگ پدرش که یک تاجر ناموفق است مجبور میشه که به خونه همکار پدرش بره تا تکلیف اموال وبدهی های پدرش مشخص بشه اما این اقامت پردردسر تو خونه بهزاد باعث متوجه شده رفتار های عجیب بهزاد بشه و کم کم راز هایی از گذشته چشمان و بهزاد رو بشه! که باعث شروع رابطه ای ممنوعه میشه رابطه ای که شروع ماجراست…
خلاصه رمان چشمان
منتظر نشستم رو کاناپه. رکس هم طبق عادتش اومد لم داد رو من گردنشو دست کشیدم. چرخید تا شکمشو دست کشیدم. داشتم نوازشش میکردم که ماشین بهزاد اومد تو حیاط. زود دست از نوازش رکس برداشتم و رفتم تو اشپزخونه. بهزاد اومد تو اما بدون حرفی رفت بالا. براش نسکافه درست کردم اوردم تو نشیمن که دیدم بهزاد با تیپ اسپرت و یه کیف دستی اومد پایین …. اگر قبلش فکر میکردم دلم برای بغل شدن و لمس بهزاد تنگ شده الان دیگه کار از دلتنگی گذاشته بود! نگاهم کرد. لبخند محوی زدم اونم جواب داد و لب زدم – نسکافه برات درست کردم. ابروش رفت بالا به میز نگاه کرد. سر تکون داد و گفت – مرسی! نشست.
منم نشستم و گفت وسایل رکس هم برداشتی؟ سر تکون دادم اره. دیگه چیزی نگفت. به لیوان نگاه کرد. نسکافه رو برداشت و خورد فکر میکردم داغ باشه اما بهزاد همه رو خورد و گفت ممنون لازم داشتم. بلند شد. منم بلند شدم و کیف منم برداشت. منم کیف رکس رو برداشتم و زدیم بیرون. در خونه رو قفل کرد. کد دزدگیر رو فعال کرد. سوار ماشین شدیم. راه افتادیم. بهزاد ضبط رو روشن کرد. دوباره همون آهنگ قبلی بود… باز خواستم بپرسم این اسمش چیه اما یاد بحث دفعه قبل افتادم. پس به جای اسم آهنگ پرسیدم – شکایت چی شد؟ انقدر سکوتش طولانی شد فکر کردم دیگه جواب نمیده اما بلاخره گفت انجام شد. احتمالا مسیجش فردا براش بره. دلم ریخت.
بهزاد گفت من تو گوشی تو بلاکش کردم اما تو تلگرام تبلت دارمش میخوام خودم جوابشو بدم. دلم پیچید. پس بگو. من دو روزه میگم ازش خبری نیست!!! از گوشی من بلاک شده بود!!! شاکی گفتم بهزاد باید به من بگی از گوشیم بلاکش کردی! نگاهم نکرد و گفت ترسیدم بگم و تو نتونی جلو کنجکاویتو بگیری!!! لب هام رو فشردم. چون نمی دونستم حق با بهزاد هست یا نه… رو کردم سمت جاده و گفتم الان باهاش چت هم کردی؟ بهزاد فقط گفت هوم… شاکی تر گفتم جای من باهاش چت کردی دیگه؟ دوباره فقط گفت عصبی نفس عمیق کشیدم و گفتم – میشه حداقل بخونم ببینم چی گفتی سریع گفت فعلا نه! اخم کردم.