توضیحات
دانلود رمان هوران از فاطمه زارعی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
حسان پسری که توی نوجوانی توسط نامادریش بهش تجاوز می شه و بعد از اون از برقراری رابطه با زن ها متنفر می شه و دچار بیماری … حسان با کنار گذاشتن استعدادش تصمیم میگیره کافه بزن و برای انتخاب دستیار اگهی میده اگهی که توی اون حقوق دستیار ۱۰۰ میلیون نوشته شده !!!! وووو هیچکس هم قبول نمیشه… مشکل حسان چی میتونه باشه که برای کنار اومدن با اون نیاز به این هزینست؟!!!
خلاصه رمان هوران
خودکشی یا مرگ تدریجی در کل این عذاب منو می کشه– .خواهش می کنم اینطوری نگو– توی چشم هام زل زد و ابر نگاهش پر از باران شد. اشک هام روان شد. چطور حقیقت رو نگم؟– دستش رو نوازش گونه روی صورتم کشید. بار غم روی صداش .سنگینی می کرد. سعی کن بخوابی. مامان آمپول آرامبخش بهت زد– دلم نمی خواست بخوابم، دلم می خواست بیش تر باهاش حرف بزنم. چند ضربه به در خورد و پشت سرش صدای مادر حسان شنیده شد. می شه بیام تو؟ –.بیا مامان. همون طور که به سمتم می اومد، گفت از قدیم ندیم گفتن توی اتاق زن و شوهر جوون نباید بی هوا – …بری چون یه وقت هوس شیطونی به سرشون زده چهره ی من و حسان بهت زده و در عین حال گیج بود.
انگار قصد خجالت دادن حسان رو داشت وگرنه اون که از مشکل ما خبر داشت. رو به حسان چینی به پیشانیش داد ! شما هم که عاشق. – حسان شبیه پسر بچه هایی شده بود که مادرشون دعواشون می کنن، همون قدر گرفته و مظلوم! مادر حسان سرمم رو از دستم کشید با سوزشی که در دستم حس شد، آخی گفتم. همون طور که پنبه رو روی دستم می فشرد، گفت رگت خیلی بد پیدا شد، دستت هم که یه کم زخم بود. – منظورش از زخم همون رد لیف بود. طاقت شنیدن حرف های مادرش رو نداشت، صدای نفس نفس زدن هایش حس خفقانش رو آشکار می کرد. سراسیمه از جاش بلند شد و اتاق رو ترک کرد. رو به مادر حسان گفتم فکر کنم اذیتش شد. – دستش رو نوازش وار روی پیشونیم کشید نباید لوسش کنی. چرا گذاشتی بدنتو زخم کنه؟
– دست خودش نبود، عصبانی بود– چرا اینقدر دوستش داری؟ – بغضی که در گلوم بود قصد سر باز کردن گرفت. با گریه گفتم نمی دونم. – پیشونیم رو بوسید و رو بهم گفت مراقب خودت باش –مرسی مامان. اولین بار بود که لفظ مامان رو برای اون به کار می بردم، با چشم های گرد شده بهم خیره شد و لبخند زد همیشه آرزو داشتم دختری مثل تو داشته باشم. طنین که مدام پی تفریح خودشه. ممنون – بعد از رفتن مامانش، خوابم نبرد. منتظر بودم که سروکله ی حسان پیدا بشه اما یک ربع گذشته بود و نیومده بود. از روی تخت بلند شدم، انگار در سرم یک چرخ و فلک بود و من رو دور خودش می چرخاند. توی اتاق نشیمن نشسته بود و نگاهش به صفحه ی سیاه تلویزیون بود. با شنیدن صدای قدم های من سرش رو چرخاند و از جاش بلند شد.