توضیحات
دانلود رمان قهوه قجری از مینا طبیب زاده و فرنوش گل محمدی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
درباره دختری زیبا و فقیر که از زیباییش سواستفاده میکنه و با گول زدن مرد های پولدار راهشو به خونشون باز میکنه بعد خوردن یک فنجون قهوه که توش داروی بیهوشی قوی میریزه و بیهوش شدن اونها از خونشون دزدی میکنه و پولی که از راه دزدی به دست میاره خرج دکتر و بیمارستان پدرش میکنه تا اینکه یه ناجی پاش به زندگیش باز میشه که خیلیم شبیه ناجی داستان های دیگ نیست.
خلاصه رمان قهوه قجری
آهسته خندید و با چشمهای دریده اش هرچه گفته بودم را چنان تصور کرد که حاضر بودم قسم بخورم فیلمش روی پرده سینمایی مردمکش قابل دیدن بود. صدایش از نگاهش چندش تر بود وقتی گفت: _چشم میبرمت خونه خودم. حمامش واسه هرچند نفر تو بخوای جا داره عشقم. لبخند رضایت روی لبم نشست. خود خودش بود، همانی که میخواستم. سر تا پایش را نگاهی کردم. مردی سن و سال دار و جا افتاده بود با موهایی جو گندمی و از گفته هایش برمیآمد که شدیدا با تجربه است!! همین که درون اتاقک ماشین نشستم ماشین از جا کنده شد. کمی به طرفش متمایل شدم و از عمد طره ای از موهایم را لابه لای انگشت پیچاندم.
نیم نگاهی به طرفم انداخت و بی تاب خندید: _تو اراده کن عشقم میزنم به نامت. لبهای سرخم را غنچه کردم که پوزخندم رخنمایی نکند. اقاجان من بعد از بیست و پنج سال زندگی مشترک هنوز آن آلونک کثیف را به نام مادرم نزده بود ان وقت این مرد برای چند ساعت چه بلوف ها که نمیزد. نگاهش روی غنچه لبهایم لحظه ای ماند و بعد از قورت دادن آب دهانش بحث را عوض کرد: –اسمت چیه؟ –فرقیم میکنه مگه؟ نگاهی به مچ دستم که دستش را پس زده بود کرد و به روی خودش نیاورد و بحث قبلی را ادامه داد: _نباید بدونم عروسکی که افتخار همراهیشو دارم اسمش چیه؟ نازدار خندیدم: _تو چه اسمی دوست داری؟ چشم های مخمور شده اش را به طرفم انداخت
و احساس کردم که ماشین سرعت گرفت: _دلربا که بدجوری بهت میاد. بلند بلند خندیدم. از فرصت استفاده کرد و… دست حریصش زیادی هرز نمیگشت؟ خنده ام را خوردم و طنازانه دستش را فاصله دادم و مثلا با دلخوری گفتم: _چقدر عجولی تو مرد. بذار برسیم. –بدجوری بی تابتم دختر. خودت که خبر نداری. در دل پوزخند غلیظی زدم اگر خبر نداشتم پس اینجا چه غلطی میکردم! –یکم تحمل کنی مشتاق تر هم میشی واسه گاز زدن. تا خونه ات صبر کن. گفت ی میری خونه ات دیگه؟ –خونه ی من و شما نداره واسه شما باشه تو فقط قول بده امشب… با توقف ماشین حرفش نیمه ماند نگاهی به اطرافم انداختم. درست حدس زده بودم.