توضیحات
دانلود رمان تمام زمزمههای زمین از بهاره حسنی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مرال یه عکاس طبیعته که در کودکی، پدر و مادرش از هم جدا شدن.. با این احوال در شرایط نرمالی مرال رو بزرگ کردن.. مرال پس از شنیدن خبر فوت ماهان از دوستان خانوادگیشون، به روستای خوش آب و هوایی میره که عمه اش اونجا خونه داره.. اونجا با خیام آشنا میشه که برادر ماهان بوده و اومده تا غم برادر رو فراموش کنه اما….
خلاصه رمان تمام زمزمههای زمین
شالمان را دور بینی و سرو صورتمان پیچیدیم و بعد به بدبختی و زحمت در را باز کردیم. برف انقدر زیاد بود که در کوچه باز نمیشد مجبور شدیم اول برف های پشت در را پارو کنیم تا بتوانیم در را باز کنیم. در روستا هم از خانه بیرون آمده بودند و خوشحال بودند. بعد از چند روز بالاخره بارش آن برف شدید تمام شده بود و این یعنی که برق و گاز هم بالاخره وصل میشد. اما هم من و هم خیام می دانستیم که احتمالا که ما نمی توانستیم حداقل تا فردا به تهران برگردیم. چون جاده ها هنوز بسته بود و از جاده ها گذشته همان روستای خودمان انقدر تا خرخره برف آمده بود که اگر زیرش دفن نشده بودیم، مایه خوشحالی و شکرگزاری بود. ان روز هم برق نیامد و گاز هم وصل نشد.
خیام دوباره به بام رفت و برف ها را پارو کرد چون با وجود افتاب درخشان به نظر می رسید که حتی یک میلیمتر هم از حجم برف ها کم و اب نشده است. و دلیل اش هم به علت سرمای زیاد از حد بود که جان و گرمای افتاب را گرفته بود. اما انشب وقتی که مثل هر شب شام خوردیم و زیر لحاف دراز کشدیم و درباره اینکه بو گرفته ایم و دلمان حمام، حتی با یک یک سطل آب می خواهد شوخی می کردیم که دلمان با حداقل ته دل خیام دیگر راحت بود که برف قطع شده است. موهایش بدتر از موهای من چرب و ژولیده شده بود و او درباره اینکه این چند شب چقدر به او سخت گذشته که یک دختر خوشگل کنارش بوده و او دست از با خطا نکرده است آن هم فقط به خاطر اینکه تمیز نبوده و حمام نرفته بوده است شوخی میکرد.
صبح دوباره همچنان افتاب بود و همچنان هم برف با همان حجم روز قبل به جا مانده بود. اما وقتی که از جا برخاستم تا صبحانه خانم ثقه الاسلامی را بدهم، ان سکوت چند روز اخیر نبود و از بیرون صدا متوجه شدم که احتمالا خبری است. خیام هم سریع برخاست و دیگر به خودش زحمت شانه کردن موها و نگاه کردن در ایینه را نداد. و فقط در حالیکه ریش هایش را می خاراند، لباس پوشید و بیرون رفت. و لحظاتی بعد ما متوجه شدیم که برق آمده و گاز هم وصل شده است. اگر چه با فشاری نه مثل همیشه، اما وصل بود و یک برف روب با نشان و نوشته راهداری استان هم در روستا مشغول پارو کردن برف ها بود. اب گرم شد و ما بعد از چند روز اب گرم استفاده کردیم.