توضیحات
دانلود رمان بوسیدن عروس ممنوع از کاریان کول با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
میشه گفت من دختری در شرایط سخت بودم و اون شوالیه من با زره درخشان بود. اما دقیقتر بخوام بگم من دختری بودم که بدشانسی زیادی داشت و اون پسری بود با هیکل عضلانی و خالکوبیهای زیاد! جود لاکتی معروف به «لاکی» فقط یک کارگر ساختمانی جذاب و متفکر نبود. اون قهرمان شخصی من بود که به نظر میرسید در مکان و زمان مناسب همیشه کنارم حضور داشت. مثل زمانی که ماشینم خراب شد و به یه سواری به خونه نیاز داشتم و زمانی که روی پیادهرو درست روبروش پخش زمین شدم و باید به اورژانس منتقل میشدم. اون لحظات دقیقاً بهترین لحظات من نبودن، اما برای اون بود. ما با هم دوست شدیم و مهم نبود که ۱۶ سال از من بزرگتره. ما وجوه مشترک زیادی داشتیم؛ مثلا عشقمون به موسیقی راک کلاسیک و ماشینهای سریع قدیمی و گذشتههای دردناکمون که ما رو نسبت به عشق و روابط بدبین کرده بود.
خلاصه رمان بوسیدن عروس ممنوع
سر تکون میدم و اشک های یهوییم رو نگه میدارم. «حق با شماست. لیاقتشو داره». دلم نمیخواد که بهش بگم که اون شخص هرگز قرار نیست من باشم. این چیزی نیست که جود دنبالش بود. و من احساس وحشتناکی دارم که ازدواجش با من ممکنه مانع از پیدا کردن زن مناسب براش بشه. اون با عذرخواهی میگه:«احتمالاً زیادی حرف زدم، اما نمیتونم جلوی خودمو بگیرم. اون برامون مثل پسرمونه». «نه زیاد حرف نزدی. همهی حرفاتون شیرینه. بچه دارین؟» امیدوارم پرسیدنش بیادبانه نباشه اما خیلی کنجکاوم که بدونم. «نه نداریم، بخشی از برنامه مون نبود. اما جود و ارین رو مثل بچه های خودمون دوست داریم». میگم:«اون خوش شانسه که همچین خونواده ی دوست داشتنی ای داره». منم یه زمانی داشتم. پدربزرگ و مادربزرگم مهربون و حامی من بودن.
منم مثل جود آخر هفته ها و تعطیلات رو با اونا میگذروندم تا به قول مادربزرگم “به مادرم استراحت بدم“. با این حال، واقعاً برای این نبود که به مادرم استراحت بدم. برای این بود که برای مدتی از خونه اش بیرون برم تا بتونم کمی عادی باشم. بارها پدربزرگ و مادربزرگم سعی کردن مادرم رو متقاعد کنن که اجازه بده باهاشون زندگی کنم، اما اون قبول نکرد و تهدید کرد که دیگه اجازه نده من رو ببینن. برای اون من یکی از چیزایی بودم که توی انبوهی از وسایلش بود. زن عمو سوزی در حالی که دستاش رو روی حوله پاک میکنه میگه«:تو هم حالا عضوی از خونواده ی ما هستی. تا یادم نرفته، یچیزی برات دارم». «برای من؟» با تعجب میپرسم. «آره، الان میام.» یعنی چی میتونه باشه؟ وقتی چند لحظه بعد برمیگرده، میگه«:خیلی خب. فکر کنم ازش خوشت بیاد».
یه تیشرت سفید و تا شده بهم میده. به آرومی اونو باز میکنم، مبهوتم که چرا بهم یه لباس داده. پارچهش نرمه، اونقدر نخیه که تقریباً شفافه. یقه و گردنش ساییده شده و چندتا سوراخ ریز روی لباس پخش شده. به لوگوی آبی روشن گیتار و کبوتر روش خیره میشم و سعی میکنم به یاد بیارم که قبلاً اونو کجا دیدم. و یهو یادم میاد. «خدای من.» حرفام کنده. به فاغلگیریم غلبه میکنم. «این همون چیزیه که من فکر میکنم؟» وقتی تیشرت رو باز نگه میدارم و انگشتام رو روی لوگوی نمادین Woodstockمیلغزونم دستام میلرزه. «آره. جود بهم گفت که چقدر موسیقی و لباسای قدیمی رو دوست داری. دوست دارم اینو داشته باشی. من سال هاست که نپوشیدمش، اما همونطور که میتونی ببینی زمانی بود که توش زندگی میکردم. از این که تو کشو بمونه متنفرم».