رمان آوازهای بی قرار از مهین عبدی

(دیدگاه ۳ کاربر)

تماس بگیرید

توضیحات

دانلود رمان آوازهای بی قرار از مهین عبدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

چیزی نمانده… به آوازهای بی‌قرارِ باد و رقصِ دلبرانه‌ی برگ‌های این باغ… به دل کندن چنارها از برگ‌های پهنِ پنج پری… به هزار رنگ شدن روزگار و تجلی دوباره‌ی بهار‌‌‌… به عطر و بویِ بِه‌های لبِ طاقچه و دانه‌های قرمز انار… به قدم زدن‌های عاشقانه‌مان و خش‌خش برگ‌ها…و به خلق شاعرانه‌های قشنگ…چیزی نمانده است تا ظهور عشق… همان عشقی که من را بی‌قرارِ روزهای با توبودن کرد… همان‌ها که با لبخند جذاب مردانه‌ات، با دو انگشت شست و اشاره‌ات بینی‌ام را می‌فشردی و زیر لب برایم نجوا می‌کردی:-تو خودِ آوازِ بی‌قرارِ منی!

خلاصه رمان آوازهای بی قرار

-ترلان ؟ آی ترلان ؟ قیز پس هایاندا گالدون ؟ تزول دای ! (ترلان ؟ آی ترلان؟ دختر پس کجا موندی ؟ زود باش دیگه!) پایین دامنم را جمع میکنم تا حین دویدن زیر پایم گیر نکند . آبا درخواست رشته آشی را از من کرده بود و من تا داخل خانه باغ بروم و آن را از کابینت داخل آشپزخانه بردارم و مجدد به باغ و کنار آبا برگردم، زمانی سپری شده بود. نفسی عمیق کشیده و رهایش می کنم .کمی مانده به آبایم برسم با صدای نیمه بلندی زمزمه می کنم: (-گلدیم آباجان. یول اوزاخدی خب! اومدم آباجان .راه دور خب!)

کارتن کوچک رشته آشی را بدستش می دهم. کنار قابلمه ی بزرگی که برای آش پختن علمش کرده بودیم می ایستم و نگاهی به محتویات و رنگ خوش آش می اندازم . پروانه ، تک دختر عمه سوری کنارم می آید و با صدا می گوید: -ترلان آش و یه هم بزن و نیت کن بلکه بخت تو باز بشه و ما هم به نوبت پشت سرت! سرم را می چرخانم و دست به سینه می شوم. حق به جانب می گویم: -تو که انقدر عجولی چرا خودت نیت نمی کنی و آش و هم نمیزنی؟ ترمه و ترنج دخترهای عمو ابراهیم هم به جمع دو نفره ی من و

پروانه می آیند و حال حلقه ی دخترهای مجرد این خانه به دور قابلمه ی آش کامل می شود ! ترمه است که با خنده روبه پروانه می گوید:  -نمیشه حالا نیت کنیم دانشگاه قبول بشیم، اونم تو همین تهران؟ من که حوصله خوابگاه رفتن رو ندارم. انگشت شستم را به نشانه تایید حرفش رو به بالا می گیرم. چه خوب گفتی ترمه امن که دارم تمام تلاشم رو میکنم تا این تعطیلات خوب درس بخونم و واسه کنکور سال بعد آماده باشم. پروانه اما با تاسف سری تکان داد. -شماها نیت کنید واسه دانشگاهتون من که دانشگاه ندارم….

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
چیزی نمانده... به آوازهای بی‌قرارِ باد و رقصِ دلبرانه‌ی برگ‌های این باغ... به دل کندن چنارها از برگ‌های پهنِ پنج پری... به هزار رنگ شدن روزگار و تجلی دوباره‌ی بهار‌‌‌... به عطر و بویِ بِه‌های لبِ طاقچه و دانه‌های قرمز انار... به قدم زدن‌های عاشقانه‌مان و خش‌خش برگ‌ها...و به خلق شاعرانه‌های قشنگ...چیزی نمانده است تا ظهور عشق... همان عشقی که من را بی‌قرارِ روزهای با توبودن کرد... همان‌ها که با لبخند جذاب مردانه‌ات، با دو انگشت شست و اشاره‌ات بینی‌ام را می‌فشردی و زیر لب برایم نجوا می‌کردی:-تو خودِ آوازِ بی‌قرارِ منی!
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: رمان آو
  • ژانر: عاشقانه
  • ملیت: ایرانی
  • نویسنده: مهین عبدی
  • ویراستار: به بوک
  • زبان: فارسی
  • تعداد صفحات: 1031
نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
  • admin
  • ۳۴۴ بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
فهرست نویسندگان
درباره ما
به بوک
به‌بوک: مرجع دانلود رایگان رمان‌های عاشقانه و جذاب ایرانی و خارجی. دنیایی از داستان‌های عاشقانه، هیجان‌انگیز و جذاب در انتظار شماست. کتابخانه‌ی آنلاین ما شامل هزاران رمان در ژانرهای مختلف است. همین حالا به‌بوک را ببینید و غرق در دنیای داستان شوید!
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
ابر برچسب ها
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!