توضیحات
دانلود رمان آهو و شکارچی از معصومه رسولی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گذشته خان روستا و رازی که پنهان کرد، بعد از بیست و هشت سال دامان پسر خان رو میگیرد شبی کالبدش گرگ میشود و پای دخترک روستایی را به بازی خطرناکی باز میکند…
خلاصه رمان آهو و شکارچی
با احساس سوز نسیم دردم فقط کمی اروم شد. چشم باز کردم و شکه شدم محال بود این من باشم پنجه های بزرگ که با موهای سیاه و براق پوشیده شده بود و پنجه های بزرگ و صددرصد قوی. با شنیدن صدایی از حیاط تصمیم گرفتم دوباره شیفت بدم و به حالت اولم برگردم. سخت بود اما با تحمل دردی کمتر به وضعیت خودم برگشتم. بعد از چند دقیقه در حالی که داشتم تیشرت میپوشیدم از راه پله پایین رفتم که دیدم یونس درحالی که تو سالن روبه روی مامان ، بابا ایستاده با ترس داره چیزی رو توضیح میده. جلو رفتم و گفتم: – چی شده؟ با شنیدن صدام همه به سمتم برگشتن. مامان رودتر به حرف اومد،گفت: – یونس تو تاریکی تو بالکن اتاق تو گرگ دیده بیچاره ترسیده.
با شنیدن حرف مامان پی به اشتباهم بردم اونجا جای شیف دادن نبود، چرا به ذهن خودم نرسید ممکنه کسی تو باغ باشه! جلو رفتم، گفتم: – آقا یونس من خودم تو بالکن بودم، توتاریکی اشتباه دیدی اگه گرگی بود که من الان اینجا نبودم بعدش هم اخه گرگ چطور اومده تو بالکن بچه خوب. هنوز میلرزید اما ترسش کمتر شده بود سنی نداشت و این ترس عادی بود و با شنیدن حرفام که من بودم کمی آروم شد. همین حین شایان با یه ماگ بزرگ توی دستش از آشپزخونه خارج شد و گفت: – بفرما بدین بخو ِر خوب بشه بچه گوشتش ریخت. دوست داشتم به لفظ بچه گوشتش ریخت بخندم که دیده وجود اون ماگ بزرگ سوژه جالب تریه. – این چیه؟ – وا داداش معلوم نیست آب قند، هجی کن الف ب قاف نون دال.
با حرفش آبرویی بالا انداختم و با طعنه و شوخی گفتم: +احیانا این یک گالن آب قند برا همه خانوادست؟ همه با حرفم خندیدن که شایان گفت: _هر هر نمکدون هول شدم الانم قهرم میرم بخوابم بعد از حرفش با غیض سرشو چرخوند. با رفتن شایان به اتاقش روبه مامان و بابا و یونس گفتم: +برید استراحت کنید یونس جان تو هم نترس برو بخواب از خستگی زیاد اشتباه دیدی. _چشم آقا ببخشید نگرانتون کردم شبتون بخیر وقتی یونس هم جمعمون رو ترک کرد مامان و بابا هم به اتاقشون رفتن . از راه پله بالا رفتم و وارد اتاقم شدم. به خیر گذشت وگرنه معلوم نبود چی میشد. (اِ ِمریکو) با صدای کوبیدن چشمام دو باز کردم. نگاهی به ساعت کردم. خواستم دوباره بخوابم که باز صدای در بلند شد، بی حوصله از روی تخت بلند شدم.