همراز که والدینش را از دست داده، اکنون با خالهاش زندگی میکند. با آمدن عموی همراز و بازگشت او به خانواده پدری، او با امیرارسلان آشنا میشود و …
دانلود رمان همراز دل pdf ریحانه نیاکام
و علی؛ نامزد درسا و بهزاد و سهیل جزو آن هستیم و جای همیشگیمان کافه سهیل هست…. شاید قریب به دوسال هست که با انها دوست شده ام و به اندازه خانواده ام برایم اهمیت دارد ….. خانواده ای که در زندگی من همیشه کمرنگ تر از هر چیز دیگری بوده؛ حتی به معنای واقعی من تارا را هرگز در کنار خودم تمام و کمال نداشته ام چون که باید برای زندگی و رفاه حالمان همیشه در حال جنگیدن و کار کردن بوده؛ توقعی ندارم اما من هم محبتم را تماما از دوستانم دریافت میکردم و تاجایی که کاری ازم بر میامد برای انجام دادنش دریغ نمیکردم خاله تا را برایم خیلی مهم تر از این حرفاست با اینکه مشغله کاری که دارد خیلی بیشتر باشد؛ اماوابستگی من به تنها عضوی که دارم مثال زدنی نیست.
من از گذشته چیز چندان زیادی نمیدانم فقط میدانم که پدر بزرگ و مادر بزرگ دارم و یک عمو و دو تا عمه ؛ این هم از البوم های قدیمی و بعضی از گفته هایی که تا را از گذشته از خانواده پدریم می گفت … از طرف خانواده مادریم فقط تارا را دارم؛ بعد از تصادف مامان بابام پدر بزرگ و مادر بزرگ مادریمم به فاصله چند ماه بعد از آنها میمیرند. مهشید امروز دیگه خیلی زیاد میری هپروت چته؟! عه … بابا طوریم نیست یکم ذهنم مشغوله داشتم فکر میکردم خب بهزاد با لبخندی موذی کنج لبهایش گفت: به چی فکر میکردی شیطون؟ هان نکنه به من؟ وحینی که با آن هیکل بزرگ و کار شده اش فیگور گرفته بود و بازوهایش را به رخ میکشید صورتم را در هم کردم و گفتم بلا بدور بتو فکر کنم آدم قحطه اخه تو فکر کردن داری جوجه فکلی !!!
بهزاد با اعتماد به نفسی که همیشه از آن به مقدار زیادی درونش وجود دارد اخمی کردو :گفت خیلیم دلت بخواد دخترا هلاکم هستن اصلا من و میبینن هوش که هیچی خودشونم میرن هوا!!!! پشت چشمی برایش نازک کردم و هم زمان قری به گردنم دادم و :گفتم ببین جوجه فکلی تو جزو معیارای من نیستی؛ همون بهتر که به درد اون دخترای بی ریختت میخوری در ضمن باید بیام خونتون با افسون جون یه عالمه حرف دارم و البته …. پرید وسط حرفهایم و با صورتی که دیگر از آن شوخیها خبری نبود و تا حدودی قیافه تخسش دیدنی تر شده بود گفت: همراز جون من ول کن اونسری نمیدونم چیا به مامانم گفتی که هر کی زنگ زد بهم و میگفت با من کار داره میگفت بهشون به من بگین من زنشم ؛ با اتمام جمله اشوان حالت درماندگی صورتش واقعا مضحک شده بود که باعث شد صدای خنده هایمان بالا بگیرد …
شعری زیبا تقدیم با عشق
روی موج آب با آواز دریا
میرقصن باز قایقهای چوبی
ولی من طلوع رو همیشه با تو دارم
تو اون خورشیدی که بی غروبی
برق هر نگات شعله چشات نور شبهای من
ای تو همدم شادی و غم قلب تنهای من
ای تو آخر عشقو باور دنیای من
تویی تو همراز من اوج شعر و آواز من
شعر از گروه اریان
دانلود رمان همراز دل pdf ریحانه نیاکام