در شبی که باران همزمان متوجه خیانت خواهر و نامزدش و همچنین بالا کشیدن داراییشان توسط دشمنی مجهول مـی شود ، توسط نامزدش، سعید به او داروی مخدر تزریق می شود! او که در گریز از سعید است حینی که هوشیاری اش تحلیل می رود کسی را زیر می گیرد و با تهدید های سعید بنا بر لو دادنش به پلیـس، مجبور به فرار از ایـران می شود و اتفاقاتـی گریبانش را می گیرد که پس از چندین ماه تصـمیم به بازگشت می گیرد تا از دسـت رفته هایش را پس بگیرد …
ژانر : دانلود رمان عاشقانه و دانلود رمان اجتماعی
ساک دستی اش را زیر بازویش گرفت و خودش را بیشتر به پنجره نزدیک کرد چند ساعتی از حرکتشان می گذشت و او کم طاقت از پنجره به رنگ روشن آسمان که داشت رو به تیرگی میرفت خیره بود. همچنان سنگینی نگاه مردی که صندلی رو به رویش را پر کرده بود بر چهره اش بود و آزارش میداد. کلافه از ساعات طولانی لب بر چهره پهن کرد و بی صدا “پوف” کشید.
سر به شیشه پنجره تکیه داد آه و ناله های پیرزنی که کنار دستش بود از یک طرف و بچه کوچک صندلی پشت سرش حدود یک ساعتی میشد که بیوقفه ونگمیزد. از بین شیار دو صندلی نیم نگاهی به عقب انداخت از چهره برافروخته مادر کودک دریافت خودش از آن وضعیت ناراضی و شرمنده است. باز سر چرخاند که چشم در چشم مرد صندلی جلویی شد که مدام گردنش را به عقب می چرخاند و به او خیره میشد. نگاه او را که بر خود دید، اندکی تنهاش را بالا کشاند و در جایش نیم خیز شد.
دستی که تسبیح کوتاهی از آن آویز بود را روی سینه نهاد و گوشه لبش بالا رفت که سبیل های تابیده شده اش تا کنار بینی بالا رفت باانزجار نگاه از صحنه مقابلش گرفت. صدای نخراشیده اش را شنید که گفت: صدای بچه اذیتتون میکنه؟ به گردنش چرخشی داد و با نفرت چشم به او دوخت. با لحن سرد و در عین حال جدی ای گفت: آره اما نه به اندازه هیز بازی های شما. اخم های مرد در هم رفت و دندان بر هم سایید.
پیرزنی که کنارش نشسته بود دست روی دستش نهادو با لحن آهسته ای گفت: دهن به دهنش نذار دخترم نیم نگاهی به او انداخت و باز با اخم سر چرخاند. ساک دستی اش را برداشت. کیف پول و موبایلش را بیرون کشید و به موجودی اش نگاهی انداخت لب روی هم فشرد و فکر کرد باید کمتر خرج کند …
دانلود رمان هفت خاج فاخته حسینی