توضیحات
دانلود رمان نیلای از پریناز عباسی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
نیلای، دختری با هوشی استثنایی، هدف سازمانهای جاسوسی آمریکایی قرار گرفته است. در میان تمام کسانی که قصد نابودی او را دارند، سایه با یک انگیزه شخصی به میدان آمده: انتقام از نیلای به خاطر عشقی که در گذشته شکست خورده است. او در این راه از حامی، مردی سرد و مغرور که از نیلای نفرت دارد، کمک میگیرد. اما نیلای به این آسانی بازی را نمیبازد. در این میان، احساسات ناخواستهای میان او و حامی شکل میگیرد، اما اتفاقی ناگهانی نیلای را مجبور به ازدواج با مردی میکند که هنوز به عشق قدیمیاش دلبسته است…
خلاصه رمان نیلای
دوباره حرفی نزدم که خندید و ماشین و زد کنار و گفت _همینجا بشین، قهرهم باش، من برم یه چی بخرم بیارم ک دیگ نتونی قهر باشی. یه تک خنده أی کردم ک پیاده شد و رفت، سریع گوشیم زنگ خورد.. “الو ، سلام آقای رئیــس.. “بله متأسفانه ما تو راه برگشت از شمالیم” میدونم، بچه ها کوتاهی کردن، اصلا قرار نبود یه همچین اتفاقی بیوفته همه چی طبق نقشہ پیش رفته بود تا اینکه سرو کله حامی پیدا شد. بچه هاعم بنا به تذکرات شما به حامی نزدیک نشدن. “بله جناب، میدونم ک من برا همین کار خودم و به حامی نزدیک کردم ولی واقا کنترل همه چی از دستم خارج شده “لطفا نگران نباشید، قول میدم مأموریت آخر و به خوبی انجام بدم “خدانگهدار… •نیـلای• +نازی، عزیزم صدای ضبط و کم کن یونا زنگ زده. مهگل سریع از پشت گوشاش و چسبوند به موبایلم که برگشتم نگاش کردم و گفتم
+ها -یوناعه+عع من فک کردم نازیه _درد، جواب بده ببینم چی میگ… +عزیزم یونا شماره تلفنت و دره عا اگ بات کار داشته به خودت میزنگه، گمشو اونور. بازم با پررویی گوشش و چسبوند به گوشیم که گفتم +الله اکبر. جواب دادمم +الو سلام یونا جان.. _سلام نیلای آبجی خوبی؟ +فداتشم خوبم، جانم کاری داشتی؟ _کجایید؟ زود بیاید تهران. +چرا چیشده؟ _بابااا بهااار پاشدهه اومده خونه مهگل اینا.. +بهار؟اونجا؟ ینی چی؟ _اومده بس نشسته که من باید با نیلای حرف بزنم +با من چرا با من؟ _نمیدونمم نیلای زود خودت و برسون دوس ندرم جلو مامان لیندا اینا آبروریزی شه +وای خعله خب درنیکا..درنیکا کجاس؟ _پیش هسیماااس، اون جاش امنه، نگران نباااش… نیلای عابجی من جلسه درم باید زود برم، سریع برسونید خودتون و.. +چشم. تلفن و قطع کردم که دیدم مهگل داره نگام میکنه که گفتم
+چیه مهگل. بهار… +نگران نباش بهار همچین آدمی نیست _بهار خطرناکه… +چی داری میگی؟ _نیلای +چرا صدات میلرزه؟ _من درنیکا رو به بهار نمیدم، گفته باااشم +قربونت برم، نترس، بهار نمیتونه درنیکا رو بگیرهه. نازی گفت “آروم باش مهگل، هنوز که اتفاقی نیوفتاده.. نیلای آجی توعم سریع تر برو برسیم به تهران +خعله خب. یه نفس عمیق کشیدم و پام و گذاشتم رو گاز و سریع به سمت تهران حرکت کردیم. نازی و ک گذاشتیم خونشون، به سمت خونه مهگل اینا راه افتادیم مهگل دل تو دلش نبود.! رسیدیم و در و زدیم که هسیما در و باز کرد _سلام هسیما، عاجی درنیکا کو؟ هسیما یه کم مهگل و نگا کرد و گفت “مهرداد بالا خوابه ، درنیکا پیششه. -بهار ک نرفته پیش درنیکا؟ “نه. مهگل با عجله دوید داخل حیاط خونه و یه کمی با بهار چش تو چش شدن بعدش یه نگاهی به یونا هم انداخت
و زود رفت بالا پیش درنیکا. هسیما گفت _چشه مهگل؟. شونه بالا انداختم که گفت _بیا داخل. وارد خونه شدم و توی حیاط لیندا جون بود و یونا و بهار که گفتم +سلام چه خبره اینجا?. بهار با دیدن من سریع از جاش پاشد و اومد پیشم و گفت _نیلای عزیزم، توروخدا به اینا بگو بزارن درنیکام و ببینممم. حضانتش و که بهم نمیدن، حدأقل بزارن ببینمش. آرومش کردم و گفتم +یونا چه اشکالی داره. یونا زود توپید بهم و گفت “نیلای یه کلمه حرف بزنی نزدیا.. میدونی ک دوس ندرم درنیکا رو ببینه. بهار جیغ زد _بچمه ، یونا دخترمه ببین اصلا واسم مهم نیست داری زن میگیری و اینا عا.. ولی نمیزارم بت اجازه نمیدم، اینجوری بچزونی من و… نمیزارم داغه درنیکا رو بزاری رو دلم “بهار آروم باش، خب یونا هم حق داره..