توضیحات
دانلود رمان خدای شیطنت از نیاز احمدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
برای نازنین، ازدواج بیشتر از عشق، راهی برای فرار از قوانین سختگیرانه پدرش است. او تصمیم می‌گیرد با اولین کسی که به خواستگاری‌اش بیاید ازدواج کند. سرنوشت او را به امین، پسر دوست مادرش، می‌رساند. اما درست وقتی که می‌خواهد نقشه فرارش را عملی کند، متوجه می‌شود که امین هم دقیقا همین قصد را دارد…
خلاصه رمان خدای شیطنت
با دستم جلوی دهنم گرفتم که یک وقت پقی زیر خنده نزنم در همون حال صدای نفس نفس هام به گوشی میخورد فکر میکرد هنوز در حال کارهای خاک بر سری هستیم. جووون چقدر حال میده دشمن خونیت رو اینجوری حرص و جوش بدی، یعنی چند کیلو اضافه میکنی بس که جیگرت خنک میشه… دید من دست بردار نیستم کسی هم جواب نمیده بلاخره سنگ رو یخ شد قطع کرد. از جام به زور بلند شدم با قهقهه از اتاق بیرون اومدم که دیدم هر کدوم یک گوشه ول شدن دارن زمین گاز میزدن. خدا رو شکر مامان قبل اینکه کمند زنگ بزنه بیرون رفت وگرنه نمی تونستم حال کمند رو بگیرم و اگر هم سرتقی میکردم میخواستم کارم بکنم تیکه بزرگم گوشم بود. سارا- وای نازی اگر توی شیطونک رو نمی شناختم فکر میکردم واقعا داری یک غلط های میکنی؟؟ با حرف سارا تریپ مغروری برداشتم همون جور که دستم رو پهلوم بود سعی کردم صاف وایستادم با جدیت شروع کردم به دست تکون دادن که یک دفعه با درد وحشتناک پهلوم خم شدم جیغی زدم که همه نگران به سمتم اومدن.
-چیزیم نیست باوا بی خیال فقط کمک کنین دراز بکشم. مامان که تازه بود تا چشمش بهم افتاد زرد کرد هی به جونم غر میزد میگفت زنگ بزنیم امین بیاد و اینا… مگه میفهمید کلا این دم اخریا خیلی ترس و شده بود تا من میگفتم اخ اون فکر میکرد اینجا دارم میمیرم دیگه.. هوووف!! مامان- اخ دختره ای دیوونه خب چرا مثل آدم به دور و برت نگاه نمی کنی؟ کی ادم میشی؟ ای ایشالله خدا یکی مثل خودت بهت بده تا بفهمی چقدر لجباز و سرتقی.. سر به هوا! با پوزخند به نوا خیره شدم که بفهمه همش تقصیر اونه… بفهمه دردم از اونه… بفهمه نمی تونم ببخشمش !! با دیدن نفرتم که داشت از چشمام زبونه میکشید چشماش پر اشک شد لب برچید یک دفعه به سمت بیرون از خونه رفت که مامان با کلافگی گفت: -باز چیکارش کردی؟؟ نکنه بازم با چشمات فحشش دادی؟! نکن دختر.. حداقل الان که درد داری نکن! یک خواهر داری یک برادر قدرشون رو بدون، همینا یک روز به دردت میخورن.
-مامان ساکت شو وگرنه دهن ام باز شه چشمام بسته میشه خودت میدونی که وقتی سگ بشم اختیار گاله ام از کفم در میره دلت رو میشکنم پس نمیدونی لطفا سکوت کن. مامان اخمی کرد بدون توجه به زخم زبونم رو به لاله گفت: -دخترم برو اون تیر به جیگر رو بیار تا نهار رو بیارم. هوووف خسته شدم بس که با این دوتا بچه قول سر و کله زدم نصف عمرم پای اینا رفت. من پیر شدم اما اینا ادم نشدن. با خنده گفتم: -جون باوا بچه غول از کجا اومد؟ راستی چی درست کردی تو این دو دقیقه.. گشنمه!! مامان- برنج و مرغ دیشب رو گرم کردم همون ها رو میخوریم. روی مبل کامل دراز کشیدم که در همین بین لاله هم رفت دنبال نوا به سارا چشمکی زدم که به سمتم مایل شد. -تو با شوخر جونت در چه حالی گلی؟؟ سارا- هیچی میسازیم دیگه نسازیم چیکار کنیم. چونه بالا انداختم. -چطور مگه بهت خیانت میکنه؟! نمیدونم چی شد که سرش پایین انداخت جواب نداد. ای جانم سرویس ما تکمیل شد.
