توضیحات
دانلود رمان توهم واقعیت از عطیه شکوهی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
رها دختری از یک خانواده سنتی که تحت تاثیر تفکرات قدیمی و پوسیده خانواده اش مجبور به زندگی با مردی بی اخلاق و روانی میشود اما طی اتفاقاتی که میفتد تصمیم می گیرد روی پای خودش بایستد و از ادامه زندگی اشتباهش دست بکشد…
اما حین طی کردن مسیر ناهمواری که پیش رو دارد متوجه میشود مدتی است قلبش برای ناجی روزهای سختش جوری دیگری میتپد. مردی که رفتارش با رها جدای از رفتار تمام مردان اطرافش بوده و به او احساس زیبای زن بودن، زیبا بودن، مهم و ارزشمند بودن را القا میکند.اما باید دید سرنوشت برای هرکدام چه خوابی دیده است.
خلاصه رمان توهم واقعیت
عمو مصطفی مداخله کرد -حالا با این تفاسیر پروسه طلاق در چه حالیه؟ سرم را بالا آورده و با کلافگی زمزمه کردم. -آقای محمدی من جلسه قبل هم گفتم حاضرم از همه ی حق و حقوقم بگذرم تا فقط طلاق بگیرم. آقای محمدی نگاهی به من و عمو کرد -من تمام تلاشمو میکنم که شما حق و حقوقت رو هم بگیری ولی همین که دست من رو برای پیگیری پرونده باز میذارین ممنونم. -حالا باید چکار کنم؟ -هفته دیگه اولین دادگاه شماست که من ساعت و تاریخ دقیق و شماره پرونده رو برای امیرصدرا ارسال میکنم تا بهتون اطلاع بده، فقط خانم صامتی؟ -بله؟ -روز جلسه ی دادگاه قوی و با جسارت از همه ی رفتارهای سامان نسبت به خودتون جلوی قاضی صحبت کنید یعنی منظورم اینه که… دستی دور لبش کشید -یعنی به دور از خجالت و شرم از اینکه همسرتون نه تنها نیازهای مادی بلکه دیگر نیازهاتون رو هم نادیده میگرفته صحبت کنید. با خجالت از عمو مصطفی سر پایین انداختم -چشم. آقای محمدی لبخندی زد.
-انتظار دارم مثل روز اولی که اومدین اینجا پر از انرژی برای دفاع از خودتون بیاین. پس از تشکر و خداحافظی از آقای محمدی همراه عمو با عجله به سمت خانه حرکت کردیم. خاله شیرین در را باز کرد و خواست از جلسه بپرسد که عمو سریع گفت -خانم توضیح جلسه بمونه برای بعد بذار این بچه بره آماده بشه. خاله سری تکان داد و من سریع به داخل اتاق رفتم و با دیدن پری در آن لباس و آرایش ملیح و کمرنگ روی صورتش با ذوق لبخندی زدم. -چقدر خوشگل شدی پری. دست روی گونه هایش گذاشت -اینقدر گونه هام قرمزه جرئت نکردم رژگونه بزنم. خندیدم -الان از کی اینقدر خجالت میکشی؟ صادقانه جواب داد -از همه؟ -حتی من؟ چشمکی زد -حتی تو -خب دیوونه ای عزیزم. نگاهی به ساعت انداخت
-دیوونه تویی که هنوز آماده نشدی و داری برای من سخنرانی میکنی، بدو دیگه. سریع تونیک زرشکی رنگم را که تا بالای زانو بود با یک شلوار مشکی تن زدم و شال زرشکی ام را نیز روی سرم مرتب کردم و با کشیدن یک رژ لب و کرم پودر و ریمل آرایشم را تکمیل کردم. ظهر قبل از رفتن به دفتر وکالت پری زخم شقیقه ام را با بتادین شسته و با یک گاز پانسمان کوچک کرده بود؛ حالا چهره ام بازتر شده و رنگ صورتم نسبت به روزهای گذشته بهتر شده بود. پری با عجله چادرش را برداشت و به سمت در اتاق رفت -رها زود بیا. من نیز بعد از زدن کمی عطر از اتاق خارج شدم، اما با به یاداوردن جا گذاشتن کیفم داخل اتاق، خواستم به عقب برگردم که در اتاق کناری باز و قامت امیرصدرا در چهارچوب در نمایان شد. یک کت آبی نفتی رنگ اسپرت با پیراهن آبی آسمانی همراه با شلوار کتان مشکی رنگ تیپش را کامل کرده بود. سرش را پایین انداخت.