توضیحات
دانلود رمان آسانسور از نیلا با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
داستان دربارهی دختری به نام منا است، دانشجوی پرستاری که دوره کارآموزی خود را در یکی از بیمارستانهای تهران میگذراند. خانوادهی او در شیراز زندگی میکنند و منا بهتنهایی در پایتخت مشغول کار و تحصیل است. قرار است در این مسیر عاشق کسی شود، اما اینکه این فرد کیست و چه نقشی در زندگی منا خواهد داشت، هنوز مشخص نیست. اما به هر حال، عشقی در انتظار اوست که ماجراهای جدیدی را رقم خواهد زد.
خلاصه رمان آسانسور
نمی دونم قسمت من از زندگی چی بود که راه به راه تاجیک جلو چشام جونه می زد و سبز می شد. دستمو از روی زانوم برداشتم و از جام بلند شدم. تاجیک- مگه تو مریض نداری ؟ چرا اینجا نشستیو برای خود صفا می کنی؟ تاجیک- من نمی دونم تو این بیمارستان تو یکی چیکار میکنی؟ تاجیک- شدم مثل این مامانا که دنبال جمع کردن گند کاریای بچه هاشونن. تاجیک- هی باید مراقبت باشم که کاراتو درست انجام بدی. مروارید که از مقابل در رد می شد با شنیدن صدای تاجیک اروم وارد اتاق شد و پشت سر ش قرار گرفت. تاجیک- همش خنگ بازی همش کم کاری همش جیم شدن اصلا تو به چه امیدی پرستار شدی؟
تاجیک- نکنه از اینایی هستی که یه رشته رو تو هوا زدنو و قبول شدن که فقط بیان دانشگاه. تاجیک- پرونده ای که بهت دادم کو؟ به پرونده روی میز نگاه کردم یه قدم به زور از جام تکون خودم و به میز نزدیک شدم کمی خم شدم و پرونده رو از روی میز برداشتم مکثی کردم و نفسی دادم بیرون و دوباره تو جام راست شدم به پرونده تو دستم چشم دوختم. دوست نداشتم صداش که مثل اژیر بود تو گوشم باشه اما هی مثل پتک صداش کوبیده می شد تو ملاجم صبور باش اروم باش دختر الان ونگ ونگش تموم میشه. چشمامو بستم و یه قدم به طرفش برداشتم مروارید که حسابی ترسیده بود و از جاش تکون نمی خورد مقابل تاجیک ایستادم.
با بی حالی و بدون ترس: – بفرماید می خواستم براتون بیارم اگه می دونستم انقدر این پرونده براتون مهمه زودتر می اوردم. شما چرا به خودتون زحمت دادینو امدینئ راضی به زحمتتون نبودیم. به چشام خیره شد. تاجیک- یه روزی به خاطر این زبونت گرفتا رو بدبخت می شی حالا ببین کی بهت گفتم. دیر یا زود ولی اون روزو دارم با چشمای خودم می بینم. فقط یه لبخند کوچیک زدم و اون پرونده رو با نگاه کینه توزیانه ای از دستم کشید بیرون. منتظر بودم که مثل همیشه داغ شه و دهنشو باز کنه و خودشو رو سرم خالی کنه که اون اتاق ترک کرد. نفسمو دادم بیرون و چشمامو بستم پام تیر می کشید و به شدت به سوزش و درد افتاده بود.
خودمو رسوندم به صندلی و روش نشستم. مروارید که بعد از رفتن تاجیک یکم دل و جرات پیدا کرده بود نزدیکم امد. کنارم رو زمین زانو زد و به پام نگاه کرد: مراورید- پات چی شده؟ – از پله ها افتادم. مراورید- چی؟ بذار ببینم ولش کن خودم بستمش. مراورید- وقتی می دونی که انقدر حساس و سگ اخلاقه چرا پا رو دمش می ذاری از پنجره به اسمون ابری بیرون خیره شدم لبخند تلخی زدم: – می دونی چیه مروارید؟ سرشو به طرفم حرکت داد با لبخند برگشتمو به صورت سفیدش خیره شدم. – قسم می خورم یه روزی تو همین روزا انتقام همه ی این اذیت و ازار کردناشو بگیرم چه پرستار شده باشم چه نشده باشم.