توضیحات
دانلود رمان آراج از راحلهdm با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
آراج شاهی… مرد پولدار و پر ابهتی که تنها آدم زندگیش برادر زادشه! با خودکشی برادرزادش به خاطر یک دختر اون دختر رو پیدا میکنه و جوری بهش تجاوز میکنه که از خونریزی بیهوش میشه.. با طرد شدن آوین از خانوادهش، آراج از فرصت استفاده میکنه و اون و به خونش میاره تا تلافی کنه و ازش انتقام بگیره…
خلاصه رمان آراج
کم کم داشتم از حال میرفتم. کم خونی هم داشتم و حالا با این خونی که داشت ازم خارج میشد جون داشت از تنم میرفت. چشمام سیاهی رفت و پلکام روی هم افتاد. لحظه ی آخر قبل از اینکه کامل بیهوش بشم صدای قدم های تندی و شنیدم و دیگه نفهمیدم چی شد. سیاهی مطلق… به خونه که نزدیک شدم با دید ِ ن آمبولانس نمیدونم چرا رنگ از رخم پرید. درسته تو این ساختمون فقط ما زندگی نمیکردیم ولی بسکه این مدت اخیر اتفاقات مختلفی و پشت سر گذاشته بودیم حالا حق داشتم نگران بشم کمی که نزدیک شدم با دیدن پدر آوین حس کردم نفسم بند اومد. زیر لب زمزمه کردم: آوین! به سرعت ماشین و نگه داشتم و پیاده شدم.
بلند اسم آوین و صدا زدم. با صدام پدر آوین برگشت سمتم و همینکه منو دید زد زیر گریه. با این کارش حس کردم زانوهام سست شد. مردمک چشمام بین خودش و اون ماشین لعنتی دو دو زد. به سختی به پاهام حرکت دادم و نزدیک رفتم. آقای نیازی نالید: _دیدی چه به سرمون اومد، دخترم …دخترم و نجات بده آراج …دخترم… نشست روی زمین و زد زیر گریه. بلاخره دیدمش! روی برانکارد خوابیده بود و نصف تنش غرق درخون! وحشت زده جلو رفتم.. خواستم سوار ماشین بشم که مردی جلوم و گرفت و گفت: _آقا شما نمیتونید همراهمون بیاین، لطفا برید کنار ما باید مریض و هرچه سریع تر برسونیم بیمارستان وضعیتشون خوب نیست.
اهمیتی به حرفش ندادم و غریدم: _بکش کنار زنه تو یه حرکت تنم و بالا کشیدم. کنارش نشستم و دست بی جون و سردش و میون دستام گرفتم. صورتم از اشک خیس بود. _آوین…آوین خانومی چت شده تو، اینجوری از شوهرت استقبال میکنی بی معرفت؟ صدام و بالا بردم و نعره زدم: _پس چرا این لعنتی و حرکت نمیدید؟ زنم از دست رفت. وقتی فهمیدن قصد ندارم پیاده بشم کوتاه اومدن و حرکت کردن آوین بیهوش بود و رنگ به صورت نداشت. و منی که حتی نمی دونستم قضیه چیه و چرا به این حال و روز افتاده. تا برسیم به بیمارستان یک لحظه هم دستاش و رها نکردم. اشک میریختم و واسش حرف میزدم. ازش میخواستم تنهام نذاره و بخاطر دخترمونم که شده مقاومت کنه.