توضیحات
دانلود رمان خاوین از ساقی میر با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
خاوین قوام، تک پسر حاجنصرتالله قوام، صاحب بزرگترین و بهنامترین شرکت حمل و نقل دریایی ایران، از تاجرهای سرشناس است. پسری که برخلاف اعتقادات سفت و سخت پدرش تفریحات و عیاشیهای مختص به خودش دارد و قرار است بعد از ازدواجش با دخترعمویش تک فرزندِ عنایتالله قوام، تمام ثروت خاندان قوام به نام او و مهلا شود.اما یک شب در جزیرهی کیش بقایای جامانده از رابطهی پنهانش کار دستش میدهد و خدمتکار هتل یک ماه بعد با جواب مثبت بارداریاش، درست در شب عروسی خاوین و مهلا، دنیا را روی سر خاوین و آیندهاش خراب میکند تا قصه در تقابلی تنگاتنگ میان عشق و نفرت، مسیر پرچالشی را طی کند.
خلاصه رمان خاوین
برای آغوش گرمش و شب های با او خوابیدن. حالم شبیه معتادی بود که استخوانهایش از شدت درد به زقزق افتاده بودند و چاره ای جز تحملش نداشتم. با لرزش موبایلم به خودم آمدم و از دیدن شمارهاش کاسه ی چشم هایم پر آب شدند. حالا که داشتم فکرش را میکردم زنگ زده بود! حالا که قلبم دیوانه وار برای او میکوبید… برای او و طفلی که از دست داده بودم. انقدر خیره ی تماسش شدم که قطع شد و با صدای بسته شدن در خانه به عقب برگشتم. با دیدن مبین خواستم بلند شوم که گفت: –بشین کارت دارم. خودم را از وسط پله ها کنار کشیدم و به نرده ها چسبیدم. مبین که پایین رفت نگاهش کردم و گفت: –نمیخوام فکر کنی از قصد چیزی رو ازت پنهون کردم.
حالا که خودش سر حرف را باز کرده بود گفتم: –من مادرت و نمی شناختم، ولی از تو توقع داشتم مبین… از همون روزی گفتی میتونم برای یاد گرفتن خیاطی بیام اینجا. نفسش را کلافه رها کرد: –پشت سکوتم دلیل داشتم، اما بهت حق میدم دلخور باشی. –پاهایم را از زانو جمع کردم و بدون نگاه کردنش گفتم: –دلخور نیستم فقط حس مزاحم بودن دارم وسط زندگیتون. فوری دستش را در هوا تکان داد و تکرار کرد:-نه… نه… دست خودم نبود که بغض بیکس باز سراغم آمد و مبین گفت: –اگر حرف نزدم… اگر یاسمین تا امشب چیزی نگفت از روی بی اعتمادی نبود دریا… یاسمین سال هاست که نذاشته کسی باهاش کار کنه… پس این و خوب بدون که خیلی براش عزیزی.
نگذاشتم حرفم توی ذهنم بماند و مثل مته سوراخش کند: –چرا براش عزیزم؟!با مکث تماشایم کرد و جواب داد: –بهش فرصت بده… به وقتش خیلی چیزها هست که باید بدونی… یاسمین نیاز بهزمان داره… بهم قول بده که بعد از شنیدن حقایق بازم کنارش میمونی؟ ترسیدم و پرسیدم:-قراره چی رو بفهمم مبین؟ ِمن ِمن کردنش نشانه از تردیدش بود که همان لحظه دوباره موبایلم زنگ خورد. دیدن دوبارهی اسم خاوین دلم را به شور انداخت و مبین پرسید:-خاوینه؟ سر تکان دادم و گفت: –از من ناراحته… شایدم عصبانی. –چرا؟ دست پشت گردنش برد و گفت:-بهم گفته بود هر طور شده ببرمت هتل… امروز گیر داد که بیاد و از دور ببینت… نتونستم ازش پنهون کنم و بهش گفتم اینجایی…