این داستان زندگی چند شخصیت را روایت میکند که به علوم غریبه علاقه دارند و برای یادگیری این علم به جادوگری که در یک روستا زندگی میکند، مراجعه میکنند. داستان از جایی شروع میشود که ودیان و دوستش سحر برای پیدا کردن گل ارغوان وحشی به جنگل میروند. در آنجا با اتفاقات عجیب و ترسناکی روبرو میشوند و وقتی بازمیگردند، با جنازه استاد رحیم مواجه میشوند.
خلاصه رمان در انتهای کوهستان سرد اثر معصومه مولایاری:
بهتری و دیان؟ چیشدی تو؟ چه بلائی به سرت اومد، چطور سر از مسجد در آوردی؟ بابام رو دیدی؟ سحر هم با تعجب منتظر پاسخ او بود. ودیان به یاد داشت که استاد داخل قبر نبود؛ اما به یاد نداشت که چطور به مسجد رفته و با تعجب و عجز پرسید: مسجد؟ دکتر که گفت فقط بیهوش شدم اونم از ضعف، البته یادمه ساق پام درد گرفت. برای لحظه ای یاد آن سایه شومی که در قبرستان به او نزدیک شده بود .افتاد نمیخواست باور کند که همچین چیزی را دیده و در خیال خود تو هم تلقی کرد و رو به سمیرا گفت: سمیرا، هیچی یادم نمیاد. سمیرا ناامید و مایوس سرش را پایین افکند و کمک کرد که او نیز از جایش برخیزد. ودیان نگران بود نگران اتفاقهایی که نمیتوانست راجع به آنها به کسی چیزی بگوید. برای صلاح خودشان هم که شده نباید درگیر سرنوشت او میشدند.
بوی مرگ و بوی غم و بوی سیاهی تمام زندگیاش را در بر گرفته بود برایش سوال بود به راستی استاد در قبر نبود پس کجا بود چطور سر از مسجد در آورده بود چقدر سخت بود برایش که به تنهایی این اتفاقها را تجزیه و تحلیل کند حس میکرد در برابر سلامتی آنها مسئول است. از این اتفاقهای مرموز زیاد دیده بود اما همیشه در کنار استاد و با او تجربه کرده بود. برایش رعبانگیز بود و نمیدانست چگونه باید آنها را مهار کند. پا داخل آشپزخانه نگذاشته برقها رفت و صدای جیغ گوشخراش سحر بلند شد. سهند با اینکه خود نیز ترسیده بود سرش فریاد کشید. زهر مار برقا رفته دیگه. اما نور خانه همسایه روبرویی که از پنجره دیده میشد فرضیه رفتن برق را تکذیب میکرد. سهند حال خود را موظف به حمایت از آنها میدانست و یا واقعا قدرت و صبر و تحمل بیشتری را به دوش داشت صدای خود را روی سر گرفت.
نگران نباشید. حتما کنتر پریده الان میرم چک میکنم. هر کس در جای خود ایستاده بود و قدم از قدم برنمیداشت. دیگر کشش گریه و زاری را نداشتند. تردیدی دال بر سخن گفتن بر وجودشان رخنه کرده بود. با نور موبایل عمه حمیده که تازه از خواب پریده بود و از صدای جیغ سحر به درجه سکته رسیده بود، نگاهشان به در باز ورودی خانه قفل شد. سمیرا دست به دیوار کشید تا وسیلهای پیدا کنید که در صورت لزوم از خود دفاع کند. زمزمه وار به صورت پچپچ گفت: امشب دیگه حتما میمیریم سهند با نور موبایل عمه به سمت در ورودی رفت و دست به کنتر برق داخل راهرو انداخت و گفت: نترسید، کنتر پریده با صدای زدن دکمه کنتر برقها روشن شد و خیال همه از بابت وجود اتفاقات عجیب و غریب راحت شد. ودیان پرسشگرا رو به سهند با اشاره در را نشان داد.
دانلود رمان ترسناک در انتهای کوهستان سرد از معصومه مولایاری