توضیحات
دانلود رمان گلاویز از صدف.ز با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
گل آویز دختری است تنها و سرخورده ، پر از عقده های روانی … دختری که از کودکی با داغ سنگین یتیم بودن بزرگ شد … اما دل باخت به تنها مردی که به او احترام میگذاشت و تنهایی عجیب و گریه آورش را میشکست ، اما … باز هم ازدواج اجباری داریم … اجباری که اینبار به جای عشق و دلدادگی ختم خواهد شد به همسرکُشی…
خلاصه رمان گلاویز
آبتین عینکش را از چشم برداشت، انداخت روی میز پلاستیکی. زل زد توی چشم های گلی، پر از التماس . آتش تنوره کشید زیر پوست گل آویز. – میبینی گل آویز؟ میبینی من برای آینده مون تا کجاها پیش رفتم؟ میبینی برای تو دست به چه کارایی زدم؟ لبخند تلخی زد، اشاره کرد به زخم کوچک روی ابروی چپش. – اینو میبینی … شاهکار عمو مسعودته! یه زخم زد به صورتم، هزار زخم به قلبم! ولی مهم نیست … به خاطر تو مهم نیست! گل آویز عمیق و دلواپس نگاه کرد به زخم او : – الهی بمیرم! دستش را بلند کرد تا زخمش را لمس کند، آبتین دستش را توی هوا گرفت و روی انگشتانش را بوسید. گلی از شرم سرخ شد، خواست دستش را از توی دست او خارج کند که آبتین اجازه نداد. – گل آویز من تو رو دوست دارم …
واضح تر بخوای بگم، توی این دنیای نکبتی فقط و فقط تو رو دوست دارم! برای رسیدن بهت حاضرم هر کاری بکنم. ولی اگه تو بگی منو نمیخوای، میرم و پشت سرمم نگاه نمیکنم! فقط بگو منو نمیخوای … توی چشمام نگاه کن و بگو نمیخوای! گل آویز زل زد توی چشم های او. بوی سیب سبز پیچید توی مشامش … خون دوید توی رگ های سردش، قلبش توی سینه شروع کرد به ذوب شدن. چطور میتوانست او را نخواهد؟ چطور میشد او را نخواست وقتی فقط او بود که گلی را عمیقا دوست داشت و به او احترام میگذاشت؟ چطور میشد از اویی گذشت که تنهایی رقت انگیز و سرد زندگی او را درهم شکسته بود؟ او تنها خاطره ی خوش تمام سالهای زندگی گل آویز بود … چطور میشد او را دوست نداشت؟ – من … دوستت دارم آبتین!
و در حال حاضر فقط همینو میفهمم! مهری داغ و غیر قابل توصیف نشست توی چشم های آبتین، لب هایش رنگ لبخند به خود گرفت. باز دست گلی را بالا برد و برای دومین بار روی انگشتانش را بوسید. – فقط تو پای من بمون گل آویز … ببین چطور زمین و آسمون رو بهم میریزم برات! دلواپسی چنگ شد و فرو رفت توی قلب گلی. – ولی آبتین ، من نمیتونم حرفمو به بقیه بگم! میترسم، مامان جون و عمو مسعود … آبتین دوید وسط حرفش. – تو هیچی نگو گل آویز … هیچ کاری نکن! فقط نذار جاوید بهت نزدیک بشه، بهش رو نده! جلوش کم نیار! اخم کرد، انگشتان گل آویز را سفت فشرد و ادامه داد: – اگه … اگه دیدی دست برنمیداره بهم بگو … من فقط منتظر یه بهانه ام که روی سرش خراب بشم! اگه تا الان گردن کلفتیاشو بی جواب گذاشتم فقط به خاطر توئه! نمیخوام گزک بدم دستشون که اذیتت کنن … حاج خانوم یا مسعود خان یا خودِ تخم سگش! گلی با سرزنش ملایمی اسمش را صدا کرد …
