توضیحات
دانلود رمان تارگت از گیسو خزان با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
میران محمدی پسری سختگیر و متعصب نسبت به زنان است، که از گذشته زندگیاش زخم خورده. او در جستجوی آرامش، به دنبال انتقام از کسی است که باعث رنجش او شده. پس از تلاش فراوان، دختر آن فرد را پیدا میکند و او را هدف زندگیاش قرار میدهد. دختری ساده و مطیع که به نظر میرسد مناسبترین فرد برای پرداخت بهای اشتباهات مادرش و قربانی شدن برای انتقام میران باشد.
خلاصه رمان تارگت
پس چی شد؟ چرا وسط همین کافه.. فقط با دیدن لبخندش و بدون اینکه به کلمه از حرفاش و بشنوم حجم زیادی از آتیش وجودم خاموش شد؟چی شد که انقدر راحت حرفش و باور کردم و به یقین رسیدم جدی جدی با من قرار داشت. حتی قبل از دیدن هدیه ای که خریده بود یعنی همونطور که خودش گفت.. ته دلم باورش داشتم و فقط منتظر به جرقه بودم تا ترمزم و بکشم و برگردم تو همون رابطه ای که باهاش شروع کردم؟ من همچین آدمی بودم؟ که انقدر سریع از به عصبانیت و خشم عمیق فاصله بگیرم؟ که انقدر راحت آروم بشم؟ که انقدر واکنش نشون بدم نسبت به حرفای پر احساس طرف مقابلم؟ کم نداشتم دخترایی رو که خیلی خیلی زودتر از درین زبونش به اعتراف باز میشد
و ادعا میکردن که به سبک افسانه ها عاشقم شدن و جواب من فقط به لبخند تمسخرآمیز بود چون میدونستم همچین شر و ورایی حقیقت نداره و آدمی نبودم که خام حرفاشون بشم حالا مگه پشت این جمله ساده و معمولی درین چی وجود داشت که مبهوتم کرد یعنی این همون حرفاییه که از دل بیرون میاد و به دل می شینه؟ چرا؟ چرا باید حرف کسی که قرار نیست هیچ جایگاه خاصی توی زندگیم داشته باشه تا این حد روم تاثیر بذاره؟ چرا مغزم نمیتونست به قلبم فرمان بده که این آدم.. اونی نیست که فکر میکنی پس.. بیخودی بی جنبه بازی درنیار و رو همون ریتم همیشگی و خنثی گونه ات… باقی بمون گلوم و صاف کردم و با یه نفس عمیق نگاهم و از گونه های گرگرفته دختر رو به روم به گوشه و
کنار کافه دوختم واسه خریدن زمان و پیدا کردن خودم تا اینکه حس کردم انکار کردن این نگاه خیره چند دقیقه ای و خشک شدنم زیاد منطقی به نظر نمی رسه و ترجیح دادم حسی که تو وجودم تزریق کرد و تلافی کنم که :گفتم و دفعه بعد. وقتی خواستی از این حرفا بزنی اول دور و برمون و حسابی برانداز کن که مثل اینجا پر از آدم نباشه تا بتونم حسی که به بهم دادی و.. اونجوری که دلم می خواد بهت منتقل کنم یا در واقع. نگاه خیره ام و به لباش دوختم و ادامه دادم دامه دادم – متصل کنم! جوری در ثانیه خجالت کشید که سریع فنجون قهوه اش و برداشت و چند قلب ازش خورد که مجبور نباشه با من چشم تو چشم بشه. از اونجایی که جدیداً حس کرده بودم خجالتزده کردن این آدم میتونست
خیلی برام لذت بخش باشه و از طرفی تنورش فعلاً داغ ..بود سریع نون بعدی رو چسبونم و اون یه تیکه کیک روی چنگال و به جای خودم بردم سمت دهن درین می دونستم مشکلی با خوردن دهنی من نداره و از قصد با همین چنگال بهش کیک دادم نمی دونم.. شایدم دلیل این کار دوباره برمیگ گشت به اون حس های ناشناخته وجودم که خوشش می اومد از حرکات بدون ادا اصول و بی شیله پیله این دختر نگاه درین از کیک به چشمام دوخته شد که گفتم: – حالا که موقعیتش نیست. از یه جای دیگه نقطه اتصال درست میکنیم.. هوم؟ لبخندی زد و بدون حرف دهنش و باز کرد و کیک و خورد. منم بقیه کیک و تا وقتی تموم بشه.. با همین شیوه به خورد جفتمون دادم.