رمان باتلاق نور از هانی کریمی

(3 بررسی مشتری)

رایگان

توضیحات

دانلود رمان باتلاق نور از هانی کریمی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

داستان نورا و یاشا… درسته دوستش دارم، عاشقانه می‌پرستمش ولی این راهش نبود. راه به دست آوردن من این نبود اونم بعد دوسال بی خبری… مرد من هر چقدر خواست خودشو سخت و خودخواه نشون بده نتونست، من این مرد رو بلدم، میفهمم راضی به این کار نیست، میفهمم خودشم تو عذابه، اما نمیدونم چرا؟؟؟ دلیل کارشو نمیفهمم؟ زمزمه کردم: با هم درستش می‌کنیم یاشا، من مال خودت میشم بهت قول میدم. بذار کنارت بجنگم. تو این جنگ من تو تیم توام ولی تو اشتباهی داری با من می‌جنگی. با صدای بم و گرفته اش گفت: دلم آشوبه نورا، فکر نداشتنت مثل خوره مغزمو میخوره!!

خلاصه رمان باتلاق نور

“یاشا” چیزی تا مرز دیوونگی فاصله نداشتم. تمام چیزی که از زندگی می خواستم روبه روم بود، وسوسه ی به آغوش کشیدنش داشت از پا درم می اورد. اما نمی تونستم کاری کنم، نورا خط قرمزای خاص خودشو داشت و تمام سعیم حفظ کردن اونا بود. دروغ چرا، تو خوشبینانه ترین حالتم فکر نمی کردم منو یادش مونده باشه و فقط به خودم امید می دادم که اینطور نیست تا بتونم به زندگی ادامه بدم، ولی این عشقی که تو چشماشه کل تصوراتمو بهم ریخت. قیافه بردیا وقتی بفهمه تمام فکراش اشتباه از آب در اومدن دیدنیه. نورا با چشم های منتظرش ازم جواب می خواست اما من تو موقعیتی نبودم که

بتونم رو سوالاتش تمرکز کنم. مغزم، قلبم، همه وجودم داشت تو آتیش خواستنش می سوخت. _یاشا. خدای من این نیازی که تو صداشه واقعیه یا من همچین تصوری دارم. بی حرف و درمونده بهش نگاه میکنم که میگه: نمی دونم گفتنش درسته یا نه، به احتمال زیاد بعدا کلی خودمو سرزنش کنم و پشیمون شم ولی… با نگرانی فاصلمونو به صفر رسوندم و رو به روش زانو زدم. کلی فکرای مزخرف تو سرم جولون می دادن، پشت اون ولی چی می خواست بگه که یهو ساکت شد. نکنه… نکنه کسی تو زندگیشه… من چه غلطی کردم؟ _ولی چی؟ به سختی زبون باز کرد و با لکنت گفت: می…میشه…

با هول و خشمی که داشت لحظه به لحظه بیشتر میشد غریدم: بگو نورا نصف عمر شدم بگو هر چی که باید بدونمو. نفس عمیقی کشید و به سرعت نور گفت: میشه بغلم کنی. و بعدش با خجالت سرشو تا جایی که ممکن بود پایین انداخت. آخ عشق من این چیزی بود که میخواستی بگی؟ اینهمه خجالت و عذاب برای یه آغوش؟ کاش چیز دیگه ای از خدا می خواستم. من که از خدامه. با همون خشمی که تو وجودم افتاده بود دستامو دورش انداختم و کشیدمش پایین. روی پاهام نشوندمش و با تمام وجود به آغوش کشیدمش.حلقه دستامو دورش تنگ کردم و به خودم فشارش دادم که آخ ریزی از گلوش خارج شد و…

  • اشتراک گذاری
خلاصه کتاب
داستان نورا و یاشا... درسته دوستش دارم، عاشقانه می‌پرستمش ولی این راهش نبود. راه به دست آوردن من این نبود اونم بعد دوسال بی خبری... مرد من هر چقدر خواست خودشو سخت و خودخواه نشون بده نتونست، من این مرد رو بلدم، میفهمم راضی به این کار نیست، میفهمم خودشم تو عذابه، اما نمیدونم چرا؟؟؟ دلیل کارشو نمیفهمم؟ زمزمه کردم: با هم درستش می‌کنیم یاشا، من مال خودت میشم بهت قول میدم. بذار کنارت بجنگم. تو این جنگ من تو تیم توام ولی تو اشتباهی داری با من می‌جنگی. با صدای بم و گرفته اش گفت: دلم آشوبه نورا، فکر نداشتنت مثل خوره مغزمو میخوره!!
مشخصات کتاب
  • نام کتاب: رمان باتلاق نور
  • ژانر: عاشقانه، هیجانی
  • ملیت: ایرانی
  • نویسنده: هانی کریمی
  • ویراستار: به بوک
  • زبان: فارسی
  • تعداد صفحات: 1541
نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
  • admin
  • 621 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
  • مطلبی وجود ندارد !
فهرست نویسندگان
درباره ما
به بوک
به‌بوک: مرجع دانلود رایگان رمان‌های عاشقانه و جذاب ایرانی و خارجی. دنیایی از داستان‌های عاشقانه، هیجان‌انگیز و جذاب در انتظار شماست. کتابخانه‌ی آنلاین ما شامل هزاران رمان در ژانرهای مختلف است. همین حالا به‌بوک را ببینید و غرق در دنیای داستان شوید!
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
ابر برچسب ها
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!