آهار، دختری که در بیستسالگی بیوه شده، برای رهایی از ازدواجی اجباری با مردی همسن پدرش، پناه به اردوان میبرد ، مردی که سالها پیش از ایران رفت تا عشق ممنوعهاش را از یاد ببرد، اما اکنون، با بازگشتش، بار دیگر در برابر آن قرار گرفته است.
گوشه ای از رمان آهار اثر شیوا الماسی پور :
سری به سمت پایین تکون داد. – آهار… اسم قشنگیه ، ممنون ای زیر لب زمزمه کردم و نگاهم رو ازش گرفتم .چرا جوری رفتار میکرد که انگار منو نمی شناخت؟با بلند شدن صدای گوشیش لحظه ای سر برگردوندم پا روی پا انداخته بود و با بی خیالی مشغول فوتبال بازی با گوشیش بود.عین خیالشم نبود که وقتی برسیم و آقاجون بیاد خونه میخواد چه جوابی به باباش بده و اصلا چطوری توی روشون نگاه کنه می خوای توام بازی کنی؟ هنوز نیم ساعتم از آشناییمون نگذشته بود و چقدر هم زود پسر خاله شده بود! نه از فرودگاه تا خونه چهل دقیقه ای راه بود و کم مونده بود برسیم انگار حوصله اش سر رفته بود که صفحه گوشیش رو خاموش کرد و سرش رو به صندلی تکیه داد. همیشه اینقدر ساکتی؟
نیم نگاهی به سمتش انداختم. تو زیادی پر حرفی ، تک خنده ای کرد و خواست چیزی بگه که خداروشکر رسیدیم به محض ایستادن ماشین توی حیاط و دیدن مامان ،ثریا زود از ماشین پیاده شد و به سمتش دویید. پشت سرش منم پیاده شدم و بخاطر بند اومدن بارون دیگه چتر رو باز نکردم و سمت ایوون قدم برداشتم اردوان مادرش رو بغل کرده بود و داشت دور خودش میچرخوند. دورت بگردم بزارم زمین اردوان سرم گیج میره نکن با دیدن مامان ثریا توی اون وضعیت به خنده افتادم دستهام رو توی جیب بارونی که تنم بود گذاشتم و کنارشون ایستادم ، آهار مادر تو لاقل یه چیزی به این دیوونه بگو .
چترم رو بلند کردم و از پشت آروم ضربه ای به بازوش زدم بزارش زمین الان حالش بد میشه.همین جمله کافی بود که بزارتش زمین بعد محکم گونه هاش رو بوسید و در حالی که بازوی مامان ثریا که نفس نفس میزد رو گرفته بود جلوتر از من با در آوردن کفش هاشون و پوشیدن دمپایی که جلوی در بود وارد خونه شدن.مامان این عروست همیشه اینجوری بد اخلاقه؟ چطور تحملش میکنید تو رو خدا… به من میگفت بد اخلاق؟ من اصلا بد اخلاق نبودم فقط ساکت بودم یعنی در اصل خجالتی بودم و زیاد نمیتونستم با بقیه زود صمیمی بشم. مامان ثریا نیشگونی از بازوش گرفت و گفت بیا برو…. برو لباساتو عوض کن اذیت نکن زنداداشتو اردوان چشمکی برای مامان ثریا زد و در حالی که داشت از پله ها بالا می رفت منو مخاطب قرار داد.
دانلود رمان آهار pdf شیوا الماسی پور