دانلود رمان هم دوست هم دشمن pdf هلیا عسگری

دانلود رمان هم دوست هم دشمن pdf هلیا عسگری

دو انسان، هر دو زخمی از درد و رنج، در تقابل با یکدیگر قرار گرفته‌اند. یکی با زانوهای خمیده، ایستاده و دیگری تا زانو در باتلاق درونی خود فرو رفته است. این دو، برای رهایی از خودشان، برخلاف غرورشان، به طور ناخودآگاه دست یاری به سوی یکدیگر دراز می‌کنند.

دانلود رمان جذاب به نام ” هم دوست هم دشمن ” اثری از هلیا عسگری

گوشه رمان هم دوست هم دشمن از هلیا عسگری :

به نام آفریننده ی عشق ناگهان اشتیاق عجیبی احساس کرد که همه چیز را همین جا رها کند و خود به خود به همان جایی برود که از آن آمده بود و برود به جایی هر چه دورتر بهتر جایی دور افتاده و فورا برود، بی خدا حافظی با کسی خیره به شهر آلوده و خاکستری شهر یخ زده و سرد شهر رمزآلود و عجیب فکر میکردم به متن کتاب ابله داستایوفسکی رفتن رو میخواستم با تمام وجود میخواستم اشتیاق داشتم؛ اشتیاقی عجیب برای شروعی دوباره جا زیاد بود برای رفتن اما جایی نبود برای موندن من جایی برای موندن نداشتم نه جایی نه بهانه ای دلم میخواست بخوابم خواب تنها چیزی در این دنیا بود که تکراری نمیشد دلم میخواست ساعتها ،روزها هفته ها و ماه ها بخوابم شاید خوابی عمیق و بدون بیداری به خودکشی فکر میکردم؟ نه اما از مرگ بدم هم نمی اومد. غمگین و افسرده نبودم من بیشتر از غمگین بودن خسته بودم.سرما تمام استخوانهای تنم رو خشک کرده بود مهم بود؟ نبود اونقدر درد رخنه کرده بود توی وجودم که سرما در برابرش هیچ بود نگاه از آسمون پرستاره گرفتم و به نورهای کوچک مقابلم چشم دوختم کیلومترها تپه های اطراف تهران رو بالا اومده بودم تا دور شم از این شهر اما انگار تمام این شهر تمام ساختمانها تمام این آدمها تمام این نورها درونم بود نمیتونستم فرار کنم هر جا رفته بودم دوباره این شهر لعنتی دوباره این تهران لعنتی من رو کشیده بود سمت خودش زانوهای خشک شده ام رو خم کردم و نشستم روی تخته سنگ سرد همیشگی چراغ ها دونه دونه کم میشد آدمهای این شهر یکی یکی به خواب میرفتند و من اما نه انگار که تازه از خواب بیدار شده بودم.

الان دقیقا الان خواب نمیخواستم میخواستم طلوع رو به چشم ببینم میخواستم که هر چه زودتر فردا رو ببینم فردا حتما روز بهتری بود فردا که می اومد یک دل سیر میخوابیدم فکر نمیکردم به هیچ چیز مغزم یخ زده بود.انگار برای ساعتها به هیچ چیز فکر نکردم به هیچ چیز چقدر گذشته بود نمیدونم که صدای ماشینی لرزه ای انداخت به تنم کمی به جلو خم شدم و به راه خاکی و تپه ی زیرین نگاه کردم ون مشکی رنگی مسیری که کمتر ماشینی میتونست بالا بیاد رو طی میکرد ترسیده دست یخ زده ام رو از جیبم بیرون کشیدم و به ساعت نگاه کردم. سه و چهل و سه دقیقه ی صبح عجیب بود نبود؟آب دهنم رو قورت دادم و بلند شدم. با قدم هایی تند اومدم و نشستم پشت ماشین و دستم لغزید روی سوئیچ و در لحظه منصرف شدم. ذهنم شروع کرد به حرف زدن و حرف زدن روی بالایی ترین تپه ای و مطمئنا اون ماشین نمی تونه تا اینجا خودش رو برسونه اصلا امکان نداشت توی این تاریکی و ارتفاع تورو ببینه. شاید هم خودم رو گول میزدم نفس حبس شده از ترس رو بیرون دادم و به نور ماشین که حالا روی تپه ی زیرین ایستاده بود خیره شدم من رو نمیدید مگه نه؟

این همه ساعت نشستن توی سرما دندونهام رو به لرزه ننداخته بود ولی دیدن این ماشین عجیب و غریب اون هم اینجا و این ساعت چرا بعد از سالها تنهایی و تنها زندگی کردن و مواجه شدن با هزار و یک چیز این اولین بار در زندگی ام بود که اینقدر ترسیده بودم دستهای لرزونم رو چرخوندم روی صندلی بغل و بی اهمیت به تعداد تماسها و پیامهای این بیست و چهار ساعت دوربین رو روشن کردم و موبایل رو گذاشتم روی هولدر حالا بی دلیل داشتم از صحنه ی مقابلم فیلم میگرفتم حسام میگفت قراره که یک چیز عجیب و غریب ببینم شاید هم ترسناک و مخوف فاصله اما زیاد بود و هیچ چیز به جز نور ماشین رو نمیدیدم نه در صفحه ی موبایل نه با نگاهم دست دراز کردم سمت داشبورد و دوربین شکاری ام رو بیرون آوردم. دوربینی که فقط پرنده ها و طبیعت رو به نگاهم نشون داده بود حالا میخواست تصویری عجیب رو بهم نشون بده تصویری که ندیده میدونستم حتما خوشایند نیست دستهام از ترس و سرما می لرزید و نمی تونستم به درستی روی نقطه ی مورد نظرم متمرکز بشم و بالاخره بعد از چندین بار تکون خوردن و لرزیدن بین سیاهی و نور کم چراغ ماشین دو مرد قوی هیکل رو دیدم که مرد سومی رو کشون کشون از صندوق بیرون کشیدند دوربین افتاد از دستم و نفسم تنگ شد دستم رفت سمت موبایلم و لعنتی…

دانلود رمان هم دوست هم دشمن pdf هلیا عسگری

  • اشتراک گذاری
نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
  • admin
  • 15 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
  • مطلبی وجود ندارد !
فهرست نویسندگان
درباره ما
به بوک
به‌بوک: مرجع دانلود رایگان رمان‌های عاشقانه و جذاب ایرانی و خارجی. دنیایی از داستان‌های عاشقانه، هیجان‌انگیز و جذاب در انتظار شماست. کتابخانه‌ی آنلاین ما شامل هزاران رمان در ژانرهای مختلف است. همین حالا به‌بوک را ببینید و غرق در دنیای داستان شوید!
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
ابر برچسب ها
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!