نهال، دختری ۲۸ ساله، در خانهای کوچک و دنج زندگی میکند و کتاب فروشی محبوبی را اداره میکند. با این حال، گذشتهای که پشت سر گذاشته هنوز در زندگیاش حاضر است و بر آیندهاش تأثیر گذاشته است. اختلالی که با آن دست و پنجه نرم میکند، تصمیمهایش را تحتالشعاع قرار داده و باعث شده از هر نوع نزدیکی با دیگران دوری کند.
گوشه ای از رمان از یادم مبر از ایلار سبحانی :
بعد رفتن مهمانها و خوردن چای سریع دست به کار شدم و مواد کیک شکلاتی را درست کردم و در قابلمه ریختم و دمکنی را هم رویش گذاشتم و شعله هم کم کردم تا حسابی پخت کند.دیگر هم نگذاشتم خانجان ناهار درست کند، هم تازه آش خورده بودیم هم اینکه ناهار دیروز باز مقداری مانده بود همان را کمی خوردیم نیم ساعت بعد چنگالی برداشتم و به کیک زدم پخته بود و پف خوبی هم کرده بود. از قابلمه درش آوردم و چند تیکه کردم و دوتایش را جدا در ظرفی در بسته ریختم تا برای وروجک کپل ببرم ، یک لیوان چای برداشتم با یک تکه کیک برای خانجان بردم و کنار پاهایش گذاشتم.
نگاهی به ساعت کردم نزدیک چهار بود، خانجان برعکس دیروز جلوی تلویزیون نشسته بود و در حالی که با کامواهایش مشغول بود تکرار سریالش را هم میدید.با دیدن کیک و چای لبخند خسته ای زد ، دستت درد نکنه مادر ،گونه اش را بوسیدم. نوش جونت خان جونم من دارم میرم دور بزنم ؛ سری تکان داد ، برو مادر مراقب باش ، مجددا بوس محکمی به گونه اش زدم و چشمی گفتم.جلوی آینه روی طاقچه ایستادم و لچکم را که ست پارچه گلدار پیراهنم بود به سرم بستم و با گفتن خداحافظی از خانه خارج شدم .وروجک تا الان هم حتما کلی منتظر من شده بود امیدوارم ناامید از آمدنم نشود و برود. دلم دیدن لپهای گرد و آویزانش و شنیدن حرف های قشنگش را میخواست….
دانلود رمان از یادم مبر pdf ایلار سبحانی