دلوین، دختر ۱۹ سالهای که در یک مهمانی با یک مافیای قدرتمند دورگه ایتالیایی-ایرانی به نام دیاکو آشنا میشود. دلوین در یک حادثه نشان میدهد که مرده است، اما در واقع زنده است و در حال اتمام تحصیلاتش است. دیاکو متوجه این موضوع میشود و…
خلاصه رمان آخرین یاقوت سیاه از آیلی :
وای چند ساعته خوابیدم باید برم حموم رفتم دوش گرفتم اومدم بیرون رفتم تو اتاق مروارید که دیدم حمومه رفتم پیش مامان و بابا چای خوردم که مامان گفت ایماه دلوین مطمئنی میخوای بیای یا نه دلوین اره مامان مطمئنم مروارید هم میخواد بیاد اهورا دخترم میخوای نیای اونجا خطرناکه ها نیا دیگه دختر چرا گوش نمیدی دلوین بابا لطفاً دیگه ما که قبلاً حرف زدیم پس اگه خطرناکه چرا دانیال میاد دانیال تو به من چیکار داری بچه من از تو ۴ سال بزرگترم مروارید حالا بزرگتر باشی چرا پز میدی بازم بچه ای دانیال تو دیگه چی میگی قورباغه کوچولو دلوین عه داداش با عشقم درست حرف بزن دانیال چشم ممد آقا دلوین داداششششش دانیال دستاشو به حالت تسلیم بالا آورد گفت:
دانیال باشه بابا بی اعصاب برید حاضر شید زشتها هر دو گفتیم باشه اومدیم بالا حاضر بشیم من رفتم تو اتاقم مروارید هم رفت اتاق خودش ۲ ساعت از آماده شدنم گذشت که کارم تموم شد بود که داشتم لباس میپوشیدم که مروارید اومد تو گفت مروارید چطور شدم دلوین خوشگل شدم…. دلوین اره عشقم عالی شدی من چطورم مروارید اوم عالی شدی اوف داف شدی عشقم دلوین اوم کوفت بچه بریم دیگه الان صداشون در می یاد رفتیم پایین که دیدم مامان و بابا و دانیال دم در و ایستاده بودن که ما بیام ایماه دخترا چرا آنقدر دیر حاضر شدید اهورا راست میگه مامانتون دلوین بابا جونم و مامان جونم من باید همیشه بی نقص باشم پس لطفا انقدر گیر ندید بهم مروارید خاله خوب راست میگه منم بی نقص باشم ایماه باشه از دست زبون شما اهورا بریم دیگه بسه.
همه گفتیم بریم که رفتیم سوار ماشین شدیم هر کی با ماشین خودش اومد وقتی رسیدیم به یک ویلایی که بزرگتر از ویلای خودمون بود نگاه کردم خیلی زیبا بود بابا کارت رو نشون داد که رفتیم تو داشتم همه جا رو دقت میکردم وقتی رفتیم تو سالن صدای آهنگها زیاد بود که یک خدمتکار اومد وسایل رو گرفت نشستم که صدای مروارید که تو گوشم میگفت مروارید دلوین اونجا رو نگاه کن پوریا و پویان کنار دو تا پسر خوش تیپ خوش قیافه نشسته اند دلوین جان یعنی چی اینا اینجا چیکار میکنن این دو تا کین دیگه مروارید عه گوشیم داره زنگ میخوره یا خدا پوریاست دلوین خب جواب بده مروارید سلام پوریا عشقم پوریا سلام عزیزم کجایی تو گلم صدای آهنگ میاد مروارید جان عشقم میخوام کجا باشم با خانواده ی دلوین اومدیم مهمونی پوریا پس عشقم پاشو با دلوین بیا سمت ما مروارید عه مگه عشقم تو اینجایی پس چرا ندیدمت پوریا اره عزیزم اینجام نمیخواد دروغ بگی از اول هم نگات رو من بود مروارید دلوین گاومون زایید باید بریم پیش اونا دلوین نه من نمیام تو برو مروارید باشه من میرم اگه گفتم بیا بیا چون من نمیتوانم پیش اینا آدم باشم …
دانلود رمان آخرین یاقوت سیاه pdf آیلی