دلنوشته جلوه ای پاک یار

  • 11 بهمن 1403
  • دسته‌بندی نشده
دلنوشته جلوه ای پاک یار

دانلود دلنوشته جلوه ای پاک یار اثر زهراعبدی #دلربا دانلود آسان فایل PDF – ویرایش جدید + قابل اجرا در همه دستگاه ها (اندروید و iOS)

انسان در دنیا و جهانی زندگی می‌کند که هر چیز و هر گونه اتفاقی برایش مبهم است. انسان‌ها از سخن‌های پر از ایهام خوششان نمی‌آید. انسان‌ها عاشق حرف‌های واضح، عشق‌های آشکار و نهایت ابراز علاقه را دوست دارند. ما انسان‌ها همیشه دل به اتفاقاتی می‌بندیم که برایمان کمترین اهمیت را دارد و در سرنوشتمان نیست و نخواهد بو‌د. باز هم شاید برایتان عجیب باشد وقتی به کسی علاقه داریم در تصور داریم که او برایمان خیلی خاص و پاک است. عشق هم آدم را کور می‌کند هم کر. یار برایمان خیلی زیبا و طناز خواهد بود و جلوه‌ای پاک او ما را دیوانه وار گیج خودش می‌کند… این است که می‌اندیشیم که یار چگونه در قلب ما نفوذ کرده؟!؟ و ما چگونه مستانه به این نگاه‌ها دل می‌بندیم. که گوییم به هر جا می‌نگرم تو را می‌بینم جلوه‌ای تو مظهر زیبایی ست و نام تو مظهر عشق و معنویت‌ای که به هر نازی تو را می‌خوانمت و… می‌دانمت …

خلاصه دلنوشته جلوه ای پاک یار

با بافتن آرزوها، روزگار نوجوانی و جوانی و پیری را هم می‌بافی. تلخ، شیرین، شاد، خوشحال، خندان و غمگین و ناراحت. لذیذ و خوشمزه است… طعمش هست طعم قهوه‌ای تلخ ناب! طعم روزگار چشیدن را جرعت، اراده، همت، می‌خواهد. دست بزن به او، حس کن اگر سوختی بدان طبع گرم و داغ اوست. سیاهی روزگار اگر داغ کرد دلت بدان این هم می‌گذرد. این چنین آن سوزش یک بافت کوتاه، تو را عاقل می‌کند. خواهی دید بلوف نیست جوهر پیران گوهر، حرف زند. سخن با تجارب حال تو… باور کن ای دل من. زمزمه نمی‌کنم لب می‌زنم می‌گذرد چرا که روزگار سیاه، گذر دارد. در دل تاریکی خودت را نبین، مرا هم دریاب. اینجا تاریک است و سیاه… بیا و بنواز و پیشنوازی کن. بگو می‌گذرد اگر

هم بر تو چنین نشود… مبادا غصه بخوری آخر وفای روزگار جفا است و ظلم. من نمی‌خواهم گذر عمرت چنین باشد سیاه، بعله خیانت بزرگی بر طلب عاجزانه تنها نگاهم است. نمی‌خواهم باور نکنی هر زمزمه‌های عاشقانه‌هایم را. اما حال با غصه در زیر قطرات باران درد و وجود جنگل سوت و کور فریاد می‌زنم… بارها بارها… با فریاد می‌خواهم… ریشه‌های درختان و بارش باران را با مهمانی دلم دعوت کنم که فریاد زنم ای صدای عشق… به قلبم خواهم گفت. دگر هیچ عشقی را باور نکند. چرا که این یک حیله ای گذر روزگار سیاه است. بشنو… نوای روزگار سیاه را. نوای دلت را می‌لرزاند و تب داغ دلت را داغ می‌کند. نگاه پریشانت را می‌گیرد تا شاید متحیر شوی یا عاشق… پریشان احوال، افسرده خیال.

نوا را بنواز و پیشوازش باش. آن صدا، تنها صدای درد است، درد شکستن استخوان و له شدن تب پر احساسه. کور شدن نگاه شیفته گر و کر شدن گوش‌های خندان شنو.. حال تنها باش و بنواز و بگو گذر روزگار خواهم گفت از تو بر هر قلب داغ و پر التهاب و سوزان. ترسیده زمزمه می‌کنم چرا؟! چرا…. لبانم لرزش دارد، گلویم به بغض محتاج است… چگونه شود حالم بی‌وصفم را توصیف کنم آن هم تک تک! باید گویم روزگار سختی است، باید بگویم قلبم بارها شکسته و ترمیم یافته اما باز هم… شکسته! بد حال شدم و کس ندید حال خرابم را، حال چه گویم به عوام؟! از درد غربت گویم یا از درد عشق گویم؟! آری باید گویم قلبم شکست، باید گویم محتاج یک نوازشم، یک نوازش بی‌منت! …

صفحه اختصاصی این رمان در رمان بوک: دلنوشته جلوه ای پاک یار

  • اشتراک گذاری
نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
  • admin
  • ۹ بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
مطالب مرتبط
موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
فهرست نویسندگان
درباره ما
به بوک
به‌بوک: مرجع دانلود رایگان رمان‌های عاشقانه و جذاب ایرانی و خارجی. دنیایی از داستان‌های عاشقانه، هیجان‌انگیز و جذاب در انتظار شماست. کتابخانه‌ی آنلاین ما شامل هزاران رمان در ژانرهای مختلف است. همین حالا به‌بوک را ببینید و غرق در دنیای داستان شوید!
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
ابر برچسب ها
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!