مدیر مجموعه معروف آژند، فردی مرموز است که کسی جز نام او چیز دیگری دربارهاش نمیداند. او به دلیل داشتن یک بیماری روانی، قلمرویی مستقل و جدا از مردم برای خود ایجاد کرده و به تنهایی در آن حکمفرمایی میکند. هیچکس اجازه ورود به خلوتگاه او را ندارد، تا زمانی که…
خلاصه رمان در خلوت یک گرگ :
شوکه سرتاپایش را در آن پیرهن و شلوار خوش دوخت رسمی نگاه کردم و دوباره بهت زده خیره ی صورتش شدم.شاید میخواستم راست و دروغ حرفش را بفهمم که اینچنین خیره خیره نگاهش میکردم لبهایم مدام باز و بسته میشد اما حرفی از آنها خارج نمیگشت. دیدم که که گوشه ی لبش انحنا گرفت. به چه میخندید؟؟ به حال پریشان و شوکه من؟ طرح های تکمیل ام را یک به یک برداشت و گفت:آشوب توضیح داد که بیشتر میمونی اما وقتی دیدم تا این وقت شب هنوز مشغولی و چیزی نخوردی ، گفتم برات غذا بگیرم و سری بهت بزنم چنتا طرح دیگه مونده؟آب دهانم را قورت دادن و لبهایم را بهم فشردم رئیس مجموعه؟ طوفان آژند؟ همان کسی که جز یک اسم کسی چیز دیگری از آن نمیدانست حالا رو به روی من بود و داشت خیلی عادی یک صحبت کاری را پیش میبرد؟ خواب زده شده ام؟ برایم غذاهم گرفته؟؟؟ وقتی نگاه منتظرش را دیدم افکار بهت زده ام را کنار زدم و بعد از مکث کوتاهی صدایم را پیدا کردم و گفتم :
آخریشه، منتها پوستر تبلیغاتیه، کار بیشتری داره . صدایی از مغزم بیرون آمد که چرا توضیح میدهی؟ نکند دزد باشد؟ دهانش را بستم این مجموعه بی در و پیکر نبود که دزد به راحتی وارد شود.به سمت میز آن طرف اتاق رفت و پشت سیستم نشست.در حالی که حواسش به کاغذهای در دستش بود گفت:_پس اول غذاتو بخور بعد ادامه بده چند ساعته بی وقفه طرح زدی به تمرکز نیاز داری و با شکم گرسنه ممکن نیست. منم این طرحایی که تموم کردی رو دیجیتالی میکنم.دستانم را در هم پیچاندم و با یک فشار دیگر به لبهایم گفتم:زحمت نکشید، خودم انجام میدم.نگاهش را به من دوخت و گفت:خسته ای نمیخوام این خستگی تاثیر منفی روی سفاراشای مشتری بزاره پس کاری که گفتم رو بکن.
دانلود رمان در خلوت یک گرگ PDF فاطمه لطفی