رمان آقای بلیس

  • ۲۰ دی ۱۴۰۳
  • دسته‌بندی نشده
رمان آقای بلیس

بخوانید: رمان آقای بلیس اثر جی. آر. آر تالکین دانلود آسان فایل PDF – ویرایش جدید + قابل اجرا در همه دستگاه ها (اندروید و iOS)

این کتاب داستانی است نه چندان جدی و نه چندان شناخته شده از پروفسور تالکین، که بعد از مرگ شان در سال ۱۹۸۲ منتشر شده است. داستان به صورت مصور است و ماجرای آقای بلیس پس از خریدن اتومبیلش را بازگو می‌کند …

پیش نمایشی از رمان آقای بلیس

یک روز صبح زود آقای پلیس به بیرون پنجره نگاه کرد. -به نظرت روز خوبی خواهد بود؟ او از زرگوش (که آن را در باغ نگه می‌داشت اما هله اش اغلب داخل اتاق خواب را نگاه می‌کرد) پرسید. زرگوش گفت: البته که همین طور است. همه‌ی روزها برای او خوب بود چون پوستش یک جورهایی مثل پالتوی بارانی بود و سوراخی عمیق بسیار عمیق در دل زمین کنده بود. او نابینا هم بود، پس هیچ وقت نمی‌فهمید خورشید طلوع کرده است یا نه. راستش را بخواهی او معمولا بعد از صبحانه به تختخواب می‌رفت و برای شام بیدار می‌شد. بنابراین او از اوقات روز خیلی کم می‌دانست. بعد از صرف صبحانه اقای بلیس کلاه استوانه‌ای سبز رنگش را بر سر گذاشت چون زرگوش گفته که روز خوشی در پیش

خواهد بود‌. بعد او گفت: من می‌روم و یک اتوموبیل می‌خرم. پس سوار بر دوچرخه‌اش شد و از بالای تپه به سمت دهنده سرازیر شد. او به داخل مغازه قدم گذاشت و گفت: من یک اتومبیل می‌خواهم. آقای بینکس گفت: چه رنگی؟ اقای بلیس گفت: زرد روشن هم داخل هم خارج. آقای بینکس گفت: قیمتش پنج شلینگ می‌شود. آقای بلیس گفت: و در ضمن چرخ‌های قرمز هم می‌خواهم. -این نیم شلینگ بیشتر می‌شود. آقای بلیس گفت: بسیار خب، من کیفم را داخل خانه جا گذاشته‌ام. -بسیار خب، پس شما باید دوچرخه تان را اینجا بگذارید و وقتی پول را آوردید آن را ببرید. دوچرخه‌ی زیبایی بود تمام نقره – اما پدال نداشت چون آقای بلیس فقط از بالای تپه به پایین می‌رفت.

آقای بلیس سوار اتومبیل شد و راه افتاد، خیلی زود از خودش پرسید: کجا داری می‌روید آقای بلیس؟ او به خودش جواب داد‌: نمی‌دانم. بیا و به ملاقات خانواده دورکینز برویم و آن‌ها را غافلگیر کنیم؟ آقای بلیس: بسیار خب. آقای بلیس به خودش گفت بسیار خب. پس در پیج بعد خیلی سریع به سمت راست پیچید و مستقیم به سمت آقای دی رفت. که داشت با یک چرخ دستی پر از کلم از باغش می‌آمد. این نشان می‌ده چه اتفاقی افتاد. پس او مجبور شد آقا دی را سوار کند و کلم‌ها را عقب اتومبیل بگذارد. آقای دی گفت که کوفته‌تر از آن است که بتواند راه برود. حالا او دوباره راه افتاد و در پیج بعدی خیلی سریع به سمت چپ بپیچد، و محکم به خانم نایت با الاغ و گاری پر از موزش برخورد کرد …

صفحه اختصاصی این رمان در رمان بوک: رمان آقای بلیس

  • اشتراک گذاری
نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
  • admin
  • 6 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
مطالب مرتبط
موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
درباره ما
به بوک
به‌بوک: مرجع دانلود رایگان رمان‌های عاشقانه و جذاب ایرانی و خارجی. دنیایی از داستان‌های عاشقانه، هیجان‌انگیز و جذاب در انتظار شماست. کتابخانه‌ی آنلاین ما شامل هزاران رمان در ژانرهای مختلف است. همین حالا به‌بوک را ببینید و غرق در دنیای داستان شوید!
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
ابر برچسب ها
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!