رمان بحران زده

  • 17 دی 1403
  • دسته‌بندی نشده
رمان بحران زده

بخوانید: رمان بحران زده اثر سهیلا زاهدی دانلود آسان فایل PDF – ویرایش جدید + قابل اجرا در همه دستگاه ها (اندروید و iOS)

داستانی اجتماعی از واقعیت‌ها و دروغ‌های مجازی و زندگی‌حال، تاوان‌هایی که قصد ضربه زدن برای خیال پوچ خود دارند! دروغ باشد یا واقعیت ما یک‌دیگر را در خیابان دیدار خواهیم کرد و بدون شناخت از یک‌دیگر دور خواهیم شد و این معنای واقعی نشناختن‌ها هست …

پیش نمایشی از رمان بحران زده

با صدای آقای امین پور نگاهم رو از خیابون گرفتم و سعی کردم لبخند بزنم که موفق هم شدم. آقای امین پور: دخترم من راننده تاکسی نیستم‌ها چرا این قدر ساکتی؟! با حسرت گفتم: داشتم فکر می‌کردم. -چرا با این همه حسرت بهش فکر می‌کردی؟ گوشه‌ی لبم رو گاز گرفتم و با ناراحتی گفتم: یکی از دلیل‌های با ارزش زندگیم رو از دست دادم! آقای امین پور شما اگه یکی بهتون تهمت می‌زد بعد طرف می‌اومد برای معذرت خواهی می‌بخشیدین؟ نگاهش رو از روبه رو گرفت و بهم خیره شد دوباره به روبه روش نگاه کرد و گفت: من آدمی نیستم که عقده‌ای باشم من اگه ببینم لایق بخشش باشه می‌بخشمش. لبخندی زدم اما خودم می‌دونستم از

آدم اشتباهی سوال پرسیدم، آشپزها با قلبشون آشپزی می‌کردن و این آدم‌ها نمی‌تونستن کینه‌ای باشن. با حسرت با قلبم حرف زدم: بد کردم می‌دونم، قضاوتش کردم. به جای این که پشتش باشم جلوش قد علم کردم، الانم دارم چوب حماقتم رو می‌خورم. بغض به گلوم چنگ زد برای این که بغضم نشکنه رو به آقای امین پور کردم و گفتم: میشه آهنگ بذارم؟! -البته اما اگه گوشی خودت آهنگ داری بذار شما جوون‌ها آهنگ‌هایی که من گوش میدم رو گوش نمی‌دین! لبخندی زدم و گوشیم رو به سیستم مجهزش وصل کردم و روی آهنگ هر جای شهر رو می‌گردم از علی یاسینی رو گذاشتم. آقای امین پور: نه خوشم اومد، سلیقه‌ت خوبه.

لبخند کمرنگی زدم و گفتم: علی یاسینی آهنگ‌هاش معرکه است! با انگشت اشاره‌ش عیکنش رو روی بینیش جابه جا کرد و گفت: صداش گرم و پر تحکمه، متن آهنگ‌هاش هم قشنگه. لبخندی روی لب‌های کوچولو اما قلوه‌ایش نشست و لب زد: معلومه یکی از طرفدارهای دو آتیشه‌ش هستی. خندیدم و گفتم: آره خیلی دوسش دارم. تا رسیدن به مقصد همه‌ی آهنگ‌هاش رو گوش دادیم و نظر دادیم و من حس می‌کردم که آشپز سرسختمون هم عاشق آقای یاسینی شده. با صداش برگشتم سمتش. -رسیدیم طبقه‌ی پنجم میری و میگی که دستیار منی. -باشه. پوفی کشید و با خستگی ادامه داد: من موندم به این دختر چی بگم! متعجب گفتم …

صفحه اختصاصی این رمان در رمان بوک: رمان بحران زده

  • اشتراک گذاری
نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
  • admin
  • ۳ بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
مطالب مرتبط
موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
فهرست نویسندگان
درباره ما
به بوک
به‌بوک: مرجع دانلود رایگان رمان‌های عاشقانه و جذاب ایرانی و خارجی. دنیایی از داستان‌های عاشقانه، هیجان‌انگیز و جذاب در انتظار شماست. کتابخانه‌ی آنلاین ما شامل هزاران رمان در ژانرهای مختلف است. همین حالا به‌بوک را ببینید و غرق در دنیای داستان شوید!
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
ابر برچسب ها
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!