رمان جاده‌ بیراهه

  • 26 آذر 1403
  • دسته‌بندی نشده
رمان جاده‌ بیراهه

بخوانید: رمان جاده بیراهه اثر مهسا عادلی دانلود آسان فایل PDF – ویرایش جدید + قابل اجرا در همه دستگاه ها (اندروید و iOS)

دانیال سرگرد جوانی که در پی پرونده‌ی قتل سریالی متوجه خیانتی بزرگ می‌شود، (میران و لینا) دختر و پسری که پنهانی ازدواج کرده‌اند، میرانی که از خانواده طرد شده با یک پدر خلافکار آیا می‌تواند رابطه و زندگی خود را حفظ کند؟ فربد و فرزامی که خیلی زود یتیم شدند، فربدی که پا در راه اشتباهی می‌گذارد و فرزامی که بی‌خبر از همه جا پایش به یک رابطه‌ی مجازی باز می‌شود و …

پیش نمایشی از رمان جاده بیراهه

چشمانش آهسته گشوده شدند و نگاهش زنجیر نگاه عمرش شد‌. وصل نگاه کسی که حتی اگر زخم هم بزند، زخمش شیرین است. مردمک‌هایش خیره انگشتانی شد که لای انگشتانش نشسته بود و با انگشت سبابه روی دستش را نوازش می‌کرد. پس تمام نشده بود. قرار بود این زندگی هنوز ادامه داشته باشد. قرار بود هنوز بسوزد و دنیای گنگش را سامان دهد. لینا با دیدن چشمان باز میران لبخندی به لب آورد و با لب‌های تب دارش روی گونه‌ی ته ریش دار مرد را نوازش داد. -سلام… تو که مارو دق دادی! قبلاها انقدر خوش خواب نبودی‌ها چه خبره آقا؟ یه روزه خوابیدی. میران نگاهش کرد و نگاه از آن نگاه‌هایی که به عمقش پی نمی‌بردی و

فقط دنبال تجزیه و تحلیلش بودی. پسر جوان به اتاق سوت کور بیمارستان نگاه کرد و با لبی که جلو آمده بود و نشان از بی حالی‌اش می‌داد کسل و با لب‌های خشک و بی‌ رنگ گفت: حالا که اینجام. لینا با ذوقی که نشات گرفته از بیدار شدن میران بود، با انگشت سبابه‌اش پیشانی پسر را لمس کرد. -معلومه که اینجایی … خدا هم دلش نمی‌آد منو از تو جدا کنه، بی‌شک می‌دونه پرنسس بدون شاهزاده‌اش دق می‌کنه‌ سرش پایین افتاد و غمگین از حرف‌هایی که باعث اینجا بودن میران بود نالید: به خاطر همه‌ی حرفام معذرت می‌خوام عصبی بودم دلم می‌گیره تو ناراحتی… خب دست خودم نیست که! صورتش را بین دستان

ظریف و کشیده‌اش پنهان کرد و اشک‌هایش بی‌وقفه شروع به باریدن کردند… میران دستش را اهسته بلند کرد که متوجه آنژیوکت شد. با احتیاط انگشتانش را به سمت دست لینا که روی صورتش قرار داشت حرکت داد و نوازش گونه روی دست لینا کشید. مچش را حصار انگشتان مردانه‌اش کرد و از روی صورتش جدا کرد. زبان بر روی لبان خشک شده‌اش کشید و با درد به اشک‌هایش اشاره کرد و بی‌جان گفت: نریز اونا رو… اونا دونه دونه عمر منن. و به شوخی افزود: نگیر عمر منو عروسک هنوز جوونم‌. خنده‌ی پر صدای لینا درون اتاق پیچید و سرش را اهسته روی سینه‌ی میران قرار داد. از ته دل لبخند زد و خدا را شکر کرد …

صفحه اختصاصی این رمان در رمان بوک: رمان جاده‌ بیراهه

  • اشتراک گذاری
نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
  • admin
  • ۱۳ بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
مطالب مرتبط
موضوعات
ورود کاربران

مطالب محبوب
فهرست نویسندگان
درباره ما
به بوک
به‌بوک: مرجع دانلود رایگان رمان‌های عاشقانه و جذاب ایرانی و خارجی. دنیایی از داستان‌های عاشقانه، هیجان‌انگیز و جذاب در انتظار شماست. کتابخانه‌ی آنلاین ما شامل هزاران رمان در ژانرهای مختلف است. همین حالا به‌بوک را ببینید و غرق در دنیای داستان شوید!
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
ابر برچسب ها
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!