لیام، افسر پلیسی است که به نویسندگی علاقه دارد، اما در هیچکدام از این دو حرفه موفقیتی کسب نکرده است. بهترین دوست او، آلدو، کارآفرینی بدشانس است که همیشه درگیر مشکلات و دردسرهاست. لیام تصمیم میگیرد کتاب بعدیاش را به بدشانسیهای آلدو و تلاشهای بیثمر او برای بازگرداندن تنها عشق واقعی زندگیاش، همسر سابقش استلا، اختصاص دهد. با پیشرفت داستان، ماجرایی که به عنوان تلاشی برای توضیح علت بدشانسیهای آلدو آغاز شده بود، به قصهای عمیق و جذاب درباره ایمان و دوستی تبدیل میشود…
گوشه ای از رمان ریگ روان اثر استیو تولتز :
روز بعد تمام زورم را زدم تا به برادر ناتاشا و رفقای قلچماقش بفهمانم که آلدو مدرک غیر قابل انکاری دارد برای اثبات عدم حضورش در محل ارتکاب جرم ولی هر چه بیشتر ازش دفاع میکردم بیشتر به نظرم
می آمد که میخواهند در قفسه ی سینه ام تونل حفر کنند. استلا هم در خانه ی دختره ازش بازجویی کرد؛ آن قدر به شیشه ی خانه شان سنگ زده تا بالاخره سروکله ی ناتاشا با چشمان لول پیدا شده و به اتاقی که تقریبا هیچ اثاثی درش نبوده راهنمایی اش کرده است؟ گفت ناتاشا تمام مدت مکالمه چیزی شبیه پاشنه کش به دست داشته و از جایش جنب نمی خورده استلا پرسیده آلدو لامصب به موجود ناکامه که هیچی راجع به زنها نمیدونه اون وقت تو میگی مهاجم دقیقا میدونسته داره چیکار میکنه؟ ناتاشا حرفی نزده.
یک سیگار روشن توی جاسیگاری کنارش بوده که دست به آن نمی زده استلا پرسیده در آن اتاق به تاریکی قیر چگونه با این اطمینان می گوید که آلدو را تشخیص داده ناتاشا طوری که انگار یک انگشت به تارهای صوتی اش فشار می آورده گفته از ضدنورش» و «بوش» و انرژیش.» بعد حس سردی را توصیف کرده که هربار کنار آلدو می ایستاده به او دست میداده دو قسم متفاوت از حالت تهوع دلشان را آشوب کرده است با آرامش جزئیات بیشتری خواسته ناتاشا گفته که مقدار زیادی کتامین مصرف کرده بوده و میخواسته چند دقیقه تنها باشد. احتمالا دنبالم اومده تو.» کتامین؟! استلا چند لحظه فکر کرده و بعد با صدایی خفه گفته «آه منظورت آرام بخش اسب و داروی قوی بیهوشی موضعیه؟» ناتاشا لبخندی طعنه آمیز زده خودش بود.
میدونم خودش بود. استلا حالا با شور مادری حرف میزده که برای به دست آوردن حضانت فرزندش میجنگد ببین تاش الان دعوا بین تو و اون نیست بین تو و منه وقتی اتاق پر میشده از مهتاب و سایه ها دختر مغموم و عجیب جیغ زده اون بود اون بود اون بود تکرار کرده اون بود اون بود اون بود. کلماتش نه تنها در هوا معلق می شده اند بلکه چون ملخ هواپیما می چرخیدند. بعد از آن آلدو و استلا با هم غیبشان زد هیچ کس هیچ کدام را پیدا نمی کرد. در کمال ناامیدی تنها کاری که به عقلم می رسید این بود که در مدرسه دور بگردم و عکسهایی را که بچه ها از مهمانی گرفته بودند قرض کنم تا شاید سرنخی دستم بیاید هیچ چیز به درد بخوری پیدا نکردم روز چهارم حول و حوش عصر تلفنم زنگ خورد آلدو بود و میخواست بداند میتوانم کمی علف جور کنم یا نه کجایین شما دوتا؟» مثل برایتون لو سندز وقتی رسیدم فوری بردم تو کسی تعقیبت نکرد؟ پرسیدم الان فکر کردی کی هستی؟
دانلود رمان (کتاب) ریگ روان pdf استیو تولتز