این داستان درباره دختری به نام فاطمه است که با حجاب و بسیار خجالتی است. در دانشگاه، یکی از پسران خوشتیپ و پولدار به نام ارسلان عاشق او میشود. به دلیل اذیتهای ارسلان، فاطمه دانشگاهش را عوض میکند. ارسلان به دنبال او میگردد اما نمیتواند او را پیدا کند. چند سال بعد، فاطمه برای کار در یک شرکت به مصاحبه میرود و…
گوشه ای از رمان عاشقی خاص منو تو اثر فاطمه غلامی :
با تعجب گفتم شما من و میشناسین؟…. زنه آره حالا بگو سینا کجاست؟ اخمی بین ابروهام نشست و گفتم نگفتی کی هستی…؟ زنه زنشم حالا هم برو کنار میخوام برم ببینمش با شک بیشتری بهش نگا کردم و خواستم چیزی بگم که من…و پس زد عاشقی خاص من و تو از اتاق زد بیرون گفت زنشه… یا خدا این کی زن گرفت دنبالش رفتم که دیدم داره میره سمت اتاق عمو …. منم جلوشو نگرفتم تا خودش بره و ببینه همین که پشت شیشه وایساد و دیدش صورتش خیس از اشک شد… خودمم گریم گرفته بود خدایا بابا رو که بردی این یکی رو برگردون سرشو به شیشه تکیه داد و گفت: آخ خدایا…. دلم ریش شد میدونستم چه حسی داره… به سمتش رفتم و گفتم بیاین با من بریم خونه پیش مامان و خواهرم…
اونجا راحت ترین خانوم زنه سارا خواستم حرف بزنم که گفت میخوام برم داخل باهاش حرف بزنم… من اجازه نمیدن سارا ولی من میخوام برم رفتم به پرستار گفتم و گفت فقط چند دقیقه میتونه بره داخل … خوش حال لباسارو پوشید و رفت داخل نمیدونم چقدر داخل بود و چقدر گریه کرد با صدای دستگاها پرستارا سریع رفتن داخل سارارو با زور آوردن بیرون کنار دیوار وایساد و دستاشو به سرش گرفت و کم کم روی زمین نشست…. دکتر بیرون اومد که سریع دوتامون گفتیم چی شد…؟ دکتر بهش شک وارد شده من که گفتم باید مراعات کنین….
ولی فکر نکنم شک بدی بوده باشه رو به سارا گفت خانومشون هستین؟… سارا با گریه سری تکون داد که دکتر گفت: اگر بتونین هر روز باهاش حرف بزنین خوبه … سارا رو آورده بودم خونه بابا ریحانه و پریا خیلی شکه شده بودن و اصلا باورشون نمیشد… عمو هیچی به هیچکس نگفته بود چهار تامون نشسته بودیم توی سالن و هیچکس حرفی نمیزد. سارا با حال زاری :گفت من میتونم یکم استراحت کنم…؟ پریا بلند شد و گفت معلومه که میشه با هم به سمت بالا رفتن… ریحانه به من نگا کرد و گفت مطمعنی واقعا زنشه؟… من شناسنامه شو که ندیدم ولی من و میشناخت… ریحانه راست میگی؟ من: آره ریحانه نکنه دروغ گفته باشه….
دانلود رمان عاشقی خاص منو تو pdf فاطمه غلامی