آیلا دختر ۱۷ سالهای است که زندگی عادی و شادی دارد. خان روستا به آیلا علاقهمند میشود و از او خواستگاری میکند، اما آیلا هیچ علاقهای به ارباب زورگو و زندگی در عمارت او ندارد. از طرفی، فرهاد خان نیز عاشق آیلاست و در نهایت، خان هرچه که میخواهد به دست میآورد.
گوشه ای از رمان حکم دل اثر فاطمه هاشمی :
آیلا من نمیخوام چیزی و به کسی ثابت کنم فقط تو رو میخوام . دیگه زده بودم به سیم آخر …. اما منم نمیخوام با کسی که همسن پدرمه ازدواج کنم چشماش رنگ خون گرفت ولی چیزی نگفت ارباب میرم سر میز غذا موهاتو مرتب کن و بیا از اتاق خارج شد و رفت وحشی مریض کارد بخوره اون شکمت غذای اعیانیتون بخوره تو فرق سر فرهاد خان داشتم غر میزدم که چند تقه به در خورد و در باز شد
توران ارباب گفتن اینو سرتون کنید و برید پایین به روسری بلندی که دستش بود نگاهی کردم و …. من اینو سرم نمیکنم لطفا منو تو دردسر نندازین …. نمیخوام سرم کنم اصلا میخوای بدون روسری برم پایین به کسی چه ربطی داره موهامو بالا سرم جمع کردم و کلاهمو برداشتم گذاشتم رو سرم توران و کنار زدم و از پله ها رفتم پایین ارباب سر میز غذا نشسته بود ….
فرهاد میشع برم نه امروز خیلی با هم کار داریم توران ارباب ببخشید آیلا خاتون روسری و قبول نکردن تو برو آیلا تو هم بیا بشین داشتم از این همه دستور دادنش حرص میخوردم رو صندلی که اشاره میکرد نشستم هیچ تمایلی به خوردن اون همه غذاهای رنگارنگ نداشتم ارباب بشقابمو ررداشت و غذا کشید گذاشت جلوم … فرهاد خان …… هیس خوشم نمیاد موقع غذا حرف بزنن غذاتو بخور بعدش هرچی میخوای بگو چرا ما دوتا تنهاییم پس نازخاتون کجاس اصلا چرا هیچ صدایی نمیاد از این همه مرتبی هم حرصم میگیره با غذا بازی میکردم وقتی ارباب نگاهم میکرد به زور میخوردم بلاخره رضایت داد از سر میز بلند بشیم بیا دنبالش رفتم و تو سالن نشستیم با زنگ گوشیم گوشیمو برداشتم و جواب دادم …
بله مامان مامان کجایی آیلا هنوز تو عمارت اربابم کی میای ارباب که اذیت نمیکنه …. نه مامان جون یکم دیگه میام وقتی گوشی رو قط کردم دیدم توران وایساده بالا سرمو با ترس عجیبی نگاهم میکنه روم و کردم به ارباب فرهاد خان لطفا به خدمت کارهاتون بگین اینجوری به ادم خیره نشن اصلا خوشم نمیاد توران ظرف میوه ها رو گذاشت رو میز و رفت میدونی چرا نگاهت میکرد؟ اینجا کسی نمیتونه بدون اجازه من کاری کنه حتی جواب دادن به تلفن هه خیلی مسخرس آیلا چون فعلا چیزی بهت نمیگم دلیلش این نیست این کارا تنبیه ندارن …. ارباب شما هرکاری گفتین کردم منم حرفامو زدم مامانم نگرانم میشه باید برم خونه امن ترین جایی که میتونی باشی کنار منه یه دونه موز برداشت و گرفت سمتم اینو برام پوست بگیر به دستش نگاهی کردم وقتی دید نمیگریم…
دانلود رمان حکم دل pdf فاطمه هاشمی