آمین رستگار، مردی سی ساله و خلبان ایرلاین آلمانی، به دلیل بیماری پدرش مجبور به بازگشت به ایران میشود تا به شغل خانوادگی‌شان سر و سامان بدهد. اما آشنایی او با سوگل، کارمند جوان شرکت پدرش، همه چیز را تغییر میدهد. سوگل، دختری جوان که از سوی همسر معتادش مورد آزار و اذیت قرار گرفته، درگیر اتفاقی میشود که تمام آزارها به پای آمین نوشته میشود.همزمان، زندگی این دو نفر با دو مجرم تحت تعقیب، سورن و ساینا، گره می‌خورد. این زن و مرد پس از سه سال، ریسک دستگیر شدن را به جان می‌خرند تا برای هدفی مهم به ایران بازگردند.
گوشه ای از رمان ستم اثر هاله بخت یار :
تهمت دروغ کاری که کلی براش برنامه داشتم رو از دست دادم… دنیا روی سرم آوار میشود. لعنت بر تو سوگل لعنت بر تو که با زندگی و اعتبار یک بی گناه اینطور بازی کردی – من … من واقعا متاسفم واقعا شرمنده م….. بی اینکه بفهمم چشمانم شروع به باریدن میکنند عذاب وجدان دست بیخ گلویم گذاشته و برنمی دارد اشک هایم را که میبیند نگاهش نرم تر می شود .گریه نکن .دندان روی هم فشار میدهم که چانه ام نلرزد از جلوی ماشین جعبه ی دستمال کاغذی را بر می دارد و سمتم میگیرد یکی برمی دارم و زیر چشمم میکشم خدایا چطور توانستم چنین تهمتی بزنم؟ به روبرو خیره میشود و فرمان را محکم میان انگشتانش می گیرد تو این چند ماه جای دو نفر کار کردی ولی قدر یه نفر حقوق گرفتی… هم منشی بودی هم حسابدار آرمان نامردی بزرگی در حقت کرده هزینه ی هتل یا هر چیز دیگه ای رو بذار به پای حقوق پرداخت نشده ای که باید باهات تسویه کنم نگران نباش… از حقوقت کم میکنم حرفش کمی آرامم میکند گردن سمتش می چرخانم و به نیمرخش نگاه میکنم .
من واقعا شرمنده …… صدایم رنگ بغض دارد عذاب وجدان کاری که در حقش کرده ام بدترین حسی است که تا به حال داشته ام. لحظه ای گردن سمتم می چرخاند و خیره به چشمان خیسم می گوید گریه نکن… واسه خودت و بچه خوب نیست او حتی به فکر فرزندم هم هست؟ فرزندی که قرار است بدنیا نیامده بمیرد ؟ به سختی هوا را به ریه هایم میکشم تا بغضم را مهار کنم حالم خوب نیست. تهوع دوباره کم مانده امانم را ببرد انگار حالم را می فهمد که پیاده می شود و کمتر از دو دقیقه بعد با یک بطری آب معدنی بر می گردد. بازش می کند و سمتم می گیرد – یه کم بخور… آخ آمین آخ … کاش بدانی که من جنبه ی محبت دیدن ندارم کاش بدانی که حتی خریدن و باز کردن یک بطری آب معدنی در دلم چه طوفانی به پا می کند. – ممنون کمی از آب میخورم و او می پرسد – بهتری؟
سر تکان میدهم – خوبم… ببخشید اذیتتون کردم اخمش غلیظ تر میشود… اما نه از خشم انقدر عذرخواهی نکن… و او شاید اولین نفری است که چنین حقیقتی را به رویم می آورد من عادت به عذرخواهی زیاد دارم. آن نامرد وقتی خمار می شد با هر حرکت کوچکی از سمت من شروع به کتک زدن میکرد و دائم میگفت بگو ببخشید… بگو غلط کردم و من از ترس بیشتر آسیب دیدن از ترس دیوانه تر شدنش از ترس رفتن سر کار با صورت کبود و زخمی بی وقفه عذرخواهی میکردم و از یک جایی به بعد این معذرت خواهی های بی جا ، در کلام روزانه ام راه پیدا کرد گاهی حق با من بود اما کسی که معذرت خواهی می کرد من بودم .ماشین را دوباره روشن میکند و سمت هتل میراند ترجیح می دهم که دیگر مخالفتی نکنم… جان مخالفت کردن ندارم .لازم نیست عصر بیای شرکت … ممکنه چند تا از کارمندها تا شب اضافه کاری بمونن…
بمون هتل استراحت کن فقط جای مدارکی که کلاهبرداری آرمان رو نشون میده بهم بگو. او زیادی با درک است… زیادی انسان کسی در سرم میگوید که مرد بودن بدون شک به ریش و قد و هیکل نیست… مرد بودن در کسی مثل او معنا می شود .تو دفتر کار مهندس رستگار یه گاوصندوق بزرگ هست. رمزش رو پیامک میکنم یه سری پوشه اونجاست که اطلاعات مهمی از کارهای اخیرش اونجا موجوده اطلاعات معامله های کلان و حتی پولشویی و یه شرکت کاغذی که وجود خارجی نداره اما به اسمش مبالغ زیادی جابجا شده… اگه رمز رو عوض نکرده باشه میتونید اطلاعات خیلی زیادی از اون مدارک بدست بیارید. صدایم کمی می لرزد و او خونسرد سر تکان میدهد تا رسیدن به هتل حرف دیگری رد و بدل نمیشود روبروی هتل ماشین را متوقف میکند و سمتم بر می گردد – ممکنه لازم باشه بعد از برداشتن مدارک یه سری موارد رو با هم چک کنیم موبایلت رو خاموش نکن و در دسترس باش… باهات تماس می گیرم.
دانلود رمان ستم pdf هاله بخت یار
