دانلود رمان آخرین بت pdf فاطمه زایری

دانلود رمان آخرین بت pdf فاطمه زایری

قصه از عمارت مرگ شروع می‌شود؛ از خانه‌ای مرموز در نقطه‌ای نامعلوم از تهران بزرگ! حنا خورشـیدی برای کشف راز یک شب سردِ برفی و پیدا کردن محموله‌های گمشده‌ی دلار و رفتن‌ به دل اُقیانوس، با پلیس همکاری می‌کند تا لاشه‌‌ی رویاهای مدفون در برف و خونش را از تقدیر پس بگیرد، در حالی‌ که ردپـای سرگرد امیرمهدی رَها، بر برف‌های خونین، جا مانده و برچسب “پلیس خاطی” هر لحظه بیشتر به این نام وصل می‌شود؛ به نام مردی که یک‌روزی در گذشته بوی نان گرم می‌داد و حالا مدت‌هاست که کنـج سلول انفرادی‌اش، بوی خونِ آدمیزاد می‌دهد! اما حنا به این مرد باور دارد، باوری از جنس ایمان …

دانلود رمان آخرین بت pdf فاطمه زایری رایگان

نویسنده رمان : فاطمه زایری

مهرانه که مُرد دلم را مثل پاره سنگ کوچکی پرت کردم وسط دریا! حالا یک سال گذشته بود و هنوز نتوانسـته بودم دلم را پیدا کنم. هنوز آن سنگ زیر آب بود و هنوز نمی‌دانستم که چطور میشد حال آدم واقعاً خوب شود. با شروع اسفندماه تبدیل شدم به کالبدی خالی که روح نداشت. روزهای اول عزیز دردم را نمی‌دانـست و فکر می‌کرد مریض شده ام؛ اما کم کم دست همه آمد که دردم به جسم ربطی ندارد. تا خود فروردین با خودم و دنیا لج کردم. مردم به خاطر آمدن سال نو و عید نوروز خوش و سرزنده بودند و من در ازدحـام غم هایم گم بودم.

دانلود رمان آخرین بت pdf فاطمه زایری

روزها که جلوتر رفت، بقیه هم با من هم درد شدند. خصوصاً فاضل که درست از یک هفته مانده به عید، کم غذا و کم صحبت شد و بیشتر در خوش فرو رفت. یک بار دیدم که داخل موبایلش عکس های تکی مهرانه را ورق میزد و با خودش خلوت کرده بود. نصفه شب بود و عزیز داخل اتاق خوابیده بود. فاضل در پذیرایی خودش را در اندوه و دلتنگی خفه کرده بود که بدموقع مزاحمش شدم و پرسیدم: چرا اینقدر عاشقش بودی؟ مگه ولت نکرد و رفت با یکی دیگه؟ فاضل موبایلش را بست و جوابم را نداد.

مرا گذاشت درون هزارتا سوال بی جواب به جز آن شب دیگر کاری به کارش نداشتم. ما درد مشترک هم بودیم. من وقتی او را می‌دیدم یادم می‌افتاد که پدر واقعی ام مرد دیگری ست و او وقتی مرا می‌دید، یاد بی معرفتی مهرانه می‌افتاد که سال ها پیش با او قول و قرار عاشقی داشت؛ اما دلش را اندک اندک به مردی دیگر داده بود. به نعیم خورشیدی استاد حقوق دانشگاه تهران، وکیل پایه یک دادگستری تا روز دهم فروردین اوضاع همین بود. فاضل که می‌دانست چقدر ناآرام و بی تابم، مرخصی کوتاهی گرفت تا همه با هم به تهران برویم …

  • اشتراک گذاری
نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
  • admin
  • 30 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
درباره ما
به بوک
به‌بوک: مرجع دانلود رایگان رمان‌های عاشقانه و جذاب ایرانی و خارجی. دنیایی از داستان‌های عاشقانه، هیجان‌انگیز و جذاب در انتظار شماست. کتابخانه‌ی آنلاین ما شامل هزاران رمان در ژانرهای مختلف است. همین حالا به‌بوک را ببینید و غرق در دنیای داستان شوید!
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
ابر برچسب ها
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!