شیدا بعد از مرگ مادرش با ناپدری مهربان خود به نام بهادر زندگی میکند، بهادر برادری به نام بهزاد دارد که اهل دعوا و لات بازی است، شیدا و بهزاد عاشق هم شده و ازدواج می کنند! اما این ازدواج سختی های فراوانی به خصوص برای شیدا به همراه خود میآورد و …
ژانر : دانلود رمان اجتماعی – دانلود رمان عاشقانه
خلاصه رمان :
اولین بار است که از بازگشت به خانه خودمان تا این حد پریشانم حالا که بهزاد برگشـته، چرا ما باید برویم؟ بابایی چند روزی است کارش را تعطیل کرده است و از فردا دوباره همه چیز مثل روز اول میشود. تنهایی در آپارتمان برای کسی که عجیب تنگ آمده است خفه کننده است آسانسور خراب است و خدا میداند برای جایی کـه نمیخواهی بروی این تعداد پله چه زجر و عذابی دارد. دست به نرده میگیرم به نقش و نگار سنگ های مرمره پله با یک وسواس خاص نگاه میکنم. من سلانه سلانه و بی رمق میروم درست مثل عقربه
دانلود رمان با سقوط دست های ما pdf زینب ایلخانی
های ساعت در نبود و نداشتن بهزاد. اما بابایی جلوتر، محکم و با اراده. پاگرد طبقه اول را دوست دارم؛ با گلدان های جور واجور خانم اشتری انگار این طبقه روح دارد. بیچاره اما هزار گلدان دیگر هم بیاورد، اصلا خودش را زیر گلدانها غرق کند و هر روز هزار بار آبشان دهد و قربان صدقه شان برود، این ها زبان بسته اند؛ مگر میتواننـد غم دوری و غربت رفتن تنها فرزند و نوه های این پیرزن را پر کنند؟! هر سال عید، بابایی به خانه اش میرود امسال اعتراض کردم چرا مرا هم مجبور میکند همراهی اش کنم. بابایی تنها با یک جمله قانعم کرد:
ما نریم از غصه یک عید دیگه که تنها گذرونده، بیشتر مریض میشه. با خودم فکر کردم اگر نشود اگر بهزاد نشود اگر تنهایی پیر شوم حتما شبیه خانم اشتری مجبور میشوم گلدان به فرزندگی بگیرم؛ اما مگر میشود نبودن بهزاد را با چیزی پر کرد؟ چشمم از تندی آفتاب بسته میشود آفتاب، وسط زمستان؟ عین تیغه شمشیر از شیشه پاگرد طبقه دوم قصد دریدن چشم هایم را دارد قدم هایم را کمی سرعت میبخشم؛ با تکرار آهنگ جز بهزاد در مغزم که از عصر تا به حال از سرم بیرون نمیرود. من هم چون بهزاد با این آهنگ دیوانه سرعت میشوم …
دانلود رمان با سقوط دست های ما pdf زینب ایلخانی