محبوبه دختر روستایی شر و شیطانی است که در جایی دور افتاده زندگی می کند، او برخلاف خانواده و فرهنگ سنتی که دارد بشدت بلند پرواز، مغرور و اعتماد به نفس کاذبی دارد. جوری که همه او را به عنوان گاو پیشانی سفید روستایشان می شناسند و هیچ مردی حاضر نیست با او ازدواج کند.
دست بر قضا سرنوشت، یک جوان امروزی، به نام بهروز را سر راهش قرار می دهد، که او هم هدفی جز سو استفاده از محبوبه ندارد و بعد از مدتی او را تنها می گذارد و از آن ابادی میرود
بعد از رفتن بهروز، محبوبه می ماند و یک بارداری ناخواسته از جوانک شهری که حتی نمی داند کجا هست و چگونه باید او را پیدا کند ، و همین باعث میشود که به هر ریسمانی برای نجات جان خودش چنگ بزند و ناخواسته کارهایی را انجام دهد که (سرگذشتی واقعی در دهه ۵۰ شمسی) …
قسمتی از داستان روح انگیز:
مثل ادمی که تیرش به سنگ خورده باشه اه عمیقی کشید و قابلمه توی دستش رو گذاشت توی ظرفهای شسته و بعد هم تشت لباسها رو از اب پر کرد و کمی پودر رخت شویی که ما بهش تاید میگفتیم توش ریخت و مشغول چنگ زدن لباس ها شد، سرگرم کار بودیم که یکی از اون آدمهای که برای ساختن جاده به آبادی پایین اومده بودن و اهالی بهش مهندس میگفتن نزدیک اب شد.
همه زنها به محض نزدیک شدنش دست از کار کشیدن و حجاب های شل شده اشون رو سفت تر کردن و برای اینکه جلب توجه نکنن و نگاه نامحرم رو بقول زن دایی به خودشون جلب نکنن سریه زیر سرجاشون نشستن البته همه جز محبوبه که با دیدن اون آدم شروع کرد به بلند بلند خندیدن، جوریکه دوستش نیشگونی از بازوش گرفت تا آروم بشه اما اون اصلا قصد اروم شدن نداشت و بلاخره اون مرد جوون که قیافه نسبتا خوبی داشت و حسابی هم خوش تیپ بود برای چند ثانیه میخ طنازی محبوبه شد و بعد هم با صدای سرفه مصلحتی یکی از زنها از محبوبه دل کند و بالاجبار رفت.
ماهرخ بعد رفتنش حق به جانب نگاه من کرد و گفت حالا دیدی من درست گفتم این دختره از بیخ و بن مشکل داره و همه اش فکر و ذکرش اینه که مردها رو به خودش جلب کنه و براشون دلبری کنه با اخم نگاهی بهش انداختم و گفتم غیبت نکن ماهرخ مگه دروغ میگم؟ والا زن دایی تا ده دقیقه ما دیرتر برسیم خونه هرچی تهمته نثارمون میکنه اما کاری به حال و احوالات خواهر زاده خراب خودش نداره …
دانلود رمان روح انگیز pdf فاطمه درخشانی