رستا بعد مرگ نامزدش، در روز عروسیش دچار افسردگی شدیدی میشود، پدرش برای بهبودی رستا مجبورش میکند با امین ازدواج کند! اکنون خبر ندارد امین با سواستفاده از محبت رستا، از او چک و سفته گرفته تا …!
گوشه ای از رمان
چشم از لباس سفیدو پرچین عروس گرفتم و اشک هایم را پس زدم.نیم ساعت بیشتر برای قایم کردن فلش وقت نداشتم. قبل رسیدن امین باید سروسامانی به صورتم میدادم تا متوجه چشم های سرخ و پف کرده ام نشود.طبق عادت همیشه راه دور را برداشتم و ماهواره را روی شبکه ی خاطره تنظیم کردم. صدای تبلیغ (بهترین خواننده های قدیمی و با کیفیت ترین آهنگ ها در فلش کامل….) در کل خانه پیچید.
فلش را برداشتم و سمت اتاق رفتم. در کمد دیواری و کشوی داخل کمد را باز گذاشته بودم. فلش را داخل جعبه ی ساعتم زیر دفترچه اش گذاشتم. درش را بستم و داخل کشوی جواهراتم گذاشتم.
رگال کت و شلوارها را جلو کشیدم. با افتادن برگه ای، برای برداشتنش دولا شدم با صدای زنگ تلفن، فقط توانستم سفید امضا بودن چک را تشخیص دهم. چک را داخل جیب کت سیاه امین گذاشتم و با عجله در کمد را بستم.بیسیم را از روی کاناپه ی مقابل تلویزیون چنگ زدم و بین شانه و سرم نگهش داشتم.
