البرز یک کشتی گیر معروف است که عاشق دختر خاله اش نازگل است، البته این حس بین آنها دو طرفه است! و هر دو خانواده به این وصلت راضی هستند، اما با برگشتن البرز با قهرمانی از مسابقات کشتی همه چیز، تغییر می کند و …
از ماشین پیاده میشویم تا بابا ماشین را پارک کند. با هم به سمت دروازهی خانه که باز است میرویم. بنری از عکس البرز با داربست نزدیک در نصب است که عجیب دلبری میکند آخ، من به فدای هیکل گولاخت که با آن دوبندهی قرمز چهار شانه تر نشان میدهی. درون حیاط را ریسه های رنگی آویزان کردهاند همراه با مشعل های پایه بلند تا ورودی خانه. عمو کیومرث برای البرز سنگ تمام گذاشته. به خاطر سرمای هوا زودتر به سمت خانه میرویم. خاله شکوه و عمو کیومرث کنار در ورود ایستاده اند و از مهمانان استقبال میکنند.
خاله با دیدنم برای بار دوم در آغوشم میگیرد صورتم را میبوسد: خاله جان امشب از کنار البرز جم نمیخوری جفتش میشینی. چشمانم از تعجب گرد میشود دیگر هر که نداند خاله ام میداند که من از این روها ندارم و اینکه بابا حاجی هم از این کارها خوشش نمیآید هر چند که این سیاست خاله باشد تا بتواند عمو کیومرث را در عمل انجام شده قرار دهد تا او افکاری را که تازگی به ذهنش راه یافتهاند را فراموش کند. وارد خانه میشویم و من و مامان به اتاق میرویم تا لباس هایمان را عوض کنیم. مانتویم را با یا بلوز بافت آستین پفی
سفید رنگ و سارافون سیزم که تا کمر تنگ و از کمر به پایین حالت کلوش دارد عوض میکنم. رژ و ریملم را جلوی آینه تمدید میکنم. مامان با دیدنم لاحول ولا… میخواند و به سمتم فوت میکند. شال سفیدم را برسر میگذارم و همراه مامان از اتاق خارج میشویم. سالن خانه غلغله است فکر کنم خاله هرکسی که دم دستش بوده دعوت کرده. البرز را در جمع نمیبینم احتمالا هنوز آماده نشده. من و مامان به سمت خاله که کنار خواهرشوهرش ایستاده میرویم نازی خانم عمه البرز که همه اورا نازخاتون صدا میکنند با ما حسابی گرم میگیرد …
دانلود رمان سیاه نمایی اثر مریم پیروند
دانلود رمان اوهام از بهاره حسنی