روشنا با گذشته ایی پر از ابهام و دلی شکسته بعد از پایان تحصیل به خانه برگشته در حالیکه هنوز خاطرات هفت سال پیش را در دل زنده نگه داشته است، برای کار در آموزشگاهی که استادش معرفی کرده به آنجا میرود و …
ژانر :دانلود رمان عاشقانه
بابا برگه های حساب کتابش را گذاشته بود روی کانتر و با جدیت مشغول بود سرش پایین بود و موهای سفیدش بیشتر از همیشه به چشم میآمد دست خودم نبود؛ سفیدی موهایش را که میدیدم بغض مینشست بیخ گلویم ذهنم کشیده میشد به روزهای کودکی که مرا مینشاند روی شانهاش و من دست میانداختم میان موهای کوتاهش. آن وقت ها هر زمان تنها میشدیم آرام و بیربط میگفت:
«یادت باشه من هستم.» بعدها هم گفته بود درست وقتی که انتظار داشتم آن روی جدی اش را ببینم روی تخت بیمارستان دست کشیده بود بهسر باند پیچی شدهام و گفته بود:«من هستم.» فنجان چای را که گذاشتم کنار دستش، سرش را بالا آورد و نگاه کوتاهی به من انداخت.
-دستت درد نکنه. ظرف نقل را از روی کابینت برداشتم. چشم هایم از بی خوابی میسوخت، نمیدانستم «من هستم» اش شامل حال سینا هم میشود یا فقط حاصل عذاب وجدانش برای من است. -برای خودتم بریز. با سر پایین این را گفته بود ظرف نقل را گذاشتم روی کانتر و مقابلش روی صندلی نشستم. سینا چند دقیقه قبل رفته بود و من و بابا تنها بودیم. -میل ندارم. انگار فهمید قصد حرف زدن دارم.
خودکارش را روی کاغذ گذاشت و به من نگاه کرد. -چرا؟ موهایم را که دو رنگ شده بود پشت گوشم فرستادم. -چرا چی چرا میل ندارم؟ -چرا انقدر غریبی میکنی؟ چرااین چندروز حس میکنم درست غذا نمیخوری؟ چرا خوابت نامیزون شده؟ چرا انگار دختر این خونه نیستی؟ بعد از آمدن نتیجه کنکور وقتی وسایلم را جمع کرده بودم بروم گفته بود: «میدونم همین جا هم میتونستی که قبول شی از عمد تو انتخاب رشته زدی نیشابور.» آن وقت ها چون چرایش را میدانست غریبگی کردنم مهم نبود؟ -خیلی گذشته تا دوباره …
دانلود رمان همین گوشه از آسمان لیلا نوروزی
دانلود رمان سیاه نمایی اثر مریم پیروند
دانلود رمان اوهام از بهاره حسنی