به نظر میرسد که داستان “سارا” دختری با ویژگیهای خاص است. او عاشق نجوم و دارای عادتهای منحصر به فردی است. وقتی علیررضا وارد زندگیاش میشود، تنها کسی میشود که به سارا بیشتر از همه نزدیک میشود. این رمان، از ابتدا ممکن است چرت به نظر برسد، اما باید به داستان فرصت داده شود. داستان عاشقانهای با صحنههای جذاب و خاص است که مخاطبان خاص خود را دارد.
خلاصه رمان آسمان دیشب آسمان امشب :
با من بود جمعه نهار رو درسا درست میکرد و شام رو بابا اگر هم یه وقتایی یادمون می رفت یا کاری داشتیم مامان مجبورمون میکرد با پول تو جیبیمون یه چیزی بخریم با صدا خندید و ادامه داد ظهر کنکور داشتم و قرار بود بعد از امتحان با بچه های دبیرستان بریم بیرون خوش بگذرونیم حدود ساعت هشت بود که رسیدم خونه کلی خوش گذرونده بودیم و خیلی خسته بودم می خواستم با خیال راحت استراحت کنم که مامان پرسید شام چی داریم؟اگه بدونی چه حالی شدم داشتم از خستگی میمردم تازه امتحان کنکور داده بودم و خیلی هم گرسنم بود با اون وضع باید شام هم درست میکردم گفتم میرم بیرون به چیزی میخرم و خودم رو راحت می کنم چشمت روز بد نبینه داشتم سفارش کباب سلطانی میدادم که ببرم خونه دیدن ای دل غافل پولم نمی رسه تقریبا تمام پول تو جیبیم رو همون روز خرج کرده بودم و بابا غیر ممکن بود بهم باز هم پول بده من هم نامردی نکردم رفتم به نون سنگک خریدم به بسته پنیر و به هندونه ی کوچولو میخواستم انگور هم بخرم ولی فقط به پنجاه تومنی ته جیبم پول مونده بود.
جات خالی اون شام اون قدر بهمون چسبید و خوش گذشت و خندیدیم که مزه ی اون نون پنیره هنوز زیر دندونمه یک شام خانوادگی با لبخند من سالها چنین خاطره ای را تجربه نکرده بودم. گرمای بدنش کلافه ام میکرد کمی بیشتر از او فاصله گرفتم و لیوانی که به دستم داده بود را زیر شیر باز آب گرفتم. گفت: بهتره در مورد بعضی چیزها توی زندگیت تجدید نظر کنی مثلا؟ چنگالی به دستم داد و گفت: تو نباید انقدر به حضور دیگران توی زندگیت وابسته باشی . با اخم گفتم: این طوری نیست در این مورد واقعا شک دارم هفته ی بدی داشتی چون کیانا نبود تا کارهات رو انجام بده حامد برات نهار و شام درست می کرد؟ نه نهار رو تو دفتر مهدیس سفارش میداد که اصلا خوش مزه نبود و بیشتر وقت ها نمی خوردم شام هم بیسکویت و شکلات و ….. با اعتراض نامم را صدا زد و گفت: دیوونه زنگ زدن به به رستوران و سفارش غذا دادن چقدر سخت بود؟ می رفتی بیرون به
چیزی میخوردی اصلا چرا به من زنگ نزدی؟ دستانم را آب کشیدم و بی توجه به ظرفهای باقیمانده داخل سینک از آشپزخانه بیرون رفتم. گرسنه بودم و حوصله ی بحث کردن نداشتم ترجیح میدادم به جای ایستادن در نزدیکی او پیتزا پپرونی با پنیر فراوان بخورم دومین تکه ی پیتزا را تمام کرده بودم که کنارم نشست و گفت: ظرف ها تموم شد امر دیگه ای باشه در خدمتم لحن پر از خنده و آن لبخند عمیقی که بر لب داشت باعث شد لبخند بزنم آستین های پیراهن مردانه اش را صاف کرد و دکمه های سر آستینش را بست. وقتی میخندی خیلی خوشگل میشی تعریف کن ببینم این به هفته که من نبودم چی کار کردی؟ دلت چقدر برام تنگ شده بود؟ اووف تمومش کن میخوای چیکار کنم؟ رفتم شرکت و امروز هم نشد که برم کوه تکه ای از پیتزا را برداشت و کمی به سمتم خم شد. به چشمانم زل زد و گفت پس اون دو روزی که غیبت زده بود کوه بودی . . .
دانلود رمان آسمان دیشب آسمان امشب از مهسا نجف زاده