سودا، دختری که در دانشگاه عاشق رادمان میشود، اما وقتی با خواهرش آشنا میشود، عشق آنها نیز شکل میگیرد. رادمان در نهایت با خواهر سودا ازدواج میکند. سودا برای فراموش کردن رادمان به خارج از کشور میرود تا ادامه تحصیل دهد. پس از چهار سال، بازگشته و متوجه میشود که هنوز به رادمان بیحس نیست. برای همین، تصمیم میگیرد با اولین خواستگارش ازدواج کند…
پاهام رو تو شکمم جمع کردم و خودم رو لعن و نفرین کردم. تا خود شب با خود درگیریهام روزم رو به خودم زهر کردم و توجهی به چیزی نکردم. محمد پیام داد جلسه داره و ناهار نمیاد و من برای شب غذا درست نکردم تا بریم خونه ی سهاشون. دلم برای اون فنچ یه ذره شده بود. نیومده خودش رو تو دلم جا کرده بود. میخواستم امشب به خودم برسم. بس بود همینقدر خودخوری لاک قرمز و رژ قرمزم رو روی میز گذاشتم تا در آخر بزنم. مانتوی قرمزم رو از کمد بیرون گذاشتم و اول شلوار مشکیم رو پوشیدم شال قرمزم نمیدونم کجا بود و کجا انداخته بودم اما برای امشب باید پیداش میکردم تا ستم تکمیل بشه. محشر میشد… بعد از پیدا کردن شالم از زیر خروارها لباس نامرتبی که تو کمد افتاده بود اتوش زدم و جلوی موهام رو بافتم.
مانتوم رو تنم کردم و بعد شالمو رو سرم انداختم. آرایشی که از کرم پودر شروع شده بود رو با رژ کامل کردم و بعد مشغول لاک زدن ناخن هام بودم. با خودم آهنگی زیر لب میخوندم و با دیدن خودم تو آیینه قربون صدقه میرفتم. اگه مامان اینجا بود میگفت ” کمتر واسه خودت نوشابه باز کن دخترم با یادآوریش لبخندی رو لبم شکل گرفت. چند دقیقه بعد از اینکه لاکهام رو زدم مشغول فوت کردنشون شدم تا خشک شن و سریع برم سراغ کفش هام. میخواستم محمد که اومد مجال استراحت بهش ندم و سریع بگم بریم خونه ی سها. کفشهای پاشنه بلندم رو از جاکفشی بیرون آوردم و کیف مشکیم رو روی دوشم انداختم که همون لحظه در باز شد و محمد وارد خونه شد. با دیدنم مبهوت خیره م شد و با صدای آرومی گفت: خبریه؟سعی کرم بخاطر ناراحتی ظهر مثل همیشه که از سرکار می اومد لبخند تحویلش ندم. تا جایی که تونستم سردی رو با لحنم مخلوط کردم گفتی از سرکار بیای میریم خونه ی سها. اخم هاش رو تو هم کشید و با اشاره به سر تا پام گفت: آره گفتم هنوزم میگم ولی قرار نیست با این سر و وضع جایی بریم. حرصی نگاهش کردم. تیپ من چه اشکالی داشت؟ چشه مگه؟ . . .
دانلود رمان سودا و رادمان اثر ملیسا حبیبی