مامان من خیلی نگاه بدبینانهای به جهان داره. درواقع شلاق سیاهش رو سمت هر موجود زندهای گرفته، که از کنار من و برادرم رد میشه. حتی مورچهها هم از این شلاق سیاه در امان نیستند. و این بد بینی هاش دنیای مارو مختل کرده
گوشه ای از رمان خانه مامان من خوبم اثر رویا قاسمی :
هر چیزی که تو اون ساحل بین من و تو اتفاق افتاد بقیه ش میافته برای چند سال بعد که هم سری تو سرها در آورده باشیم هم تو از این استخونی بودن در اومده باشی انگار از حرفم شوکه شده که لبخند روی لبش می ماسه. چی چی و بمونه برای چند سال بعد؟! من دوست دارم دستت رو بگیرم و با خودم ببرم دوردور ببرم تو دورهمی های دوستام و به عنوان کسی که دوستش دارم معرفی کنم.
بعدش چی سینا؟ بعدش که هم تو قراره بری هم من و که برام نقشه دارن و در جریانشی چی میشه؟!تو واقعاً از دنیا عقبی؟! این همه راه برای ارتباط وجود داره میتونیم با هم در تماس باشیم، میتونیم حتی موقعیتش جور شه یه سفر کوتاه برای دیدن هم ترتیب بدیم چرا دیدت رو بازتر نمیکنی نسبت به خودت و من!؟
زانوهام رو توی شکمم جمع میکنم من هر وقت به تو فکر میکنم ته دلم به شور می افته من آدم بدبینی نیستم اما تو من و میترسونی… من تا حالا هرگز چیزی شبیه به احساسی که نسبت به تو دارم تجربه نکردم. من بهت فکر میکنم من به خاطرت به غصه می افتم و من حتی میتونم به خاطرت از افراد این خونه متنفر بشم اما سینا… من مطمئن نیستم که احساس تو به من از یه شیطنت بچه گانه قوی تر باشه دست به سینه روی مبل نشسته و به منی که حرفهام رو بهش میزنم بروبر نگاه میکنه. همه حرف هات رو زدی؟!
سر تکون میدم. شاید! پس حالا به من خوب گوش بده این استخونی که جلوت نشسته قطعاً دوستت داره حالام پا شو برو مامان پری رو منتظر نذار بر میدارم و پرت میکنم سمتش بالشت رو توی هوا میگیره و با خنده میگه ماشاالله دلبری با خونت عجین شده روی تخت دراز میکشم و لحاف رو هم روی سرم میکشم خودت کاری کردی من و دوباره به اون اتاق منتقل کنن خودتم درستش کن. من اونجا نمیخوابم دختر مامانم یه هو بخواد بیاد به سر بزنه نمی ی گه کجایی؟ راجع به ما فکرهای نادرست به سرشون بزنه دیگه نمیتونیم هیچ جوره درستش کنیم.اومدیم و مامان پری من رو با تو اشتباه گرفت تومسئولیتش و به عهده میگیری؟!
زیر لحاف به خنده می افتم. چون محرم حساب میشین آره مسئولیتش رو قبول می کنم. دیگه صدایی ازش نمیشنوم لحاف رو که کنار میزنم می بینم روی مبل چشمهاش رو روی هم گذاشته و بالشتی که براش انداختم هم سفت توی بغلش گرفته نگران نباش نهایتش فهمیدن میگم ترسیدی و خراب شدی سر من لبخند روی لبم میشینه – شبت به خیر لامپ رو هم خاموش کن و قبل این که نگاه برزخیش رو بهم بندازه، لحاف رو روی سرم میکشم چند ثانیه بعد اتاق توی خاموشی فرومی ره ببری؟جوابی نمیدم. بابات تو فشاره از حرفاش کینه به دل نگیر. نهایتاً اونی که قراره تصمیم بگیره که بمونه یا بره خود تویی قرار نیست، مثل من به لنگه پا تو هوا بمونی ….
دانلود رمان مامان من خوبم pdf رویا قاسمی